وقتی بعد مدت ها ... p1
یه هفت .. هشت ماهی از بحث بینتون میگذشت
تا حالا با هم دعوا نداشتید .. البته که دعوای شدیدی نبود اما هر دوتون از هم عصبی و ناراحت بودید
و با گذشت زمان غرورتون نبست به این موضوع بیشتر و بیشتر میشد و هیچکدوم هیچ کاری برای برگشت رابطتتون نمیکردید
اللبته که پسرا به خصوص چان به لینو فشار میوردن تا پیش قدم شه اما نه .. به این راحتی نبود ..
صب بیدار شدی با دیدن ساعت هشت پریدی از جات و آماده شدی برای دانشگاه .. صبحانه خورده نخورده کل خیابون دوییدی تا به موقع به کلاست برسی
و خوشبختانه زمان بندیت درست بود
بعد چند ساعن از دانشگاه برگشتی .. کیفت و انداختی یه طرف وخودتو پرت کردی رو تخت
گوشیت و در آوردی .
وارد تماس هات شدی که ببینی کیا بهت زنگ زدن اما با چیزی که دیدی لبخند رو صورتت یواش یواش محو شد
تاریخچه تماسات نشون میداد دیشب به لینو زنگ زده بودی و پنج دقیقه ای باهاش حرف زدن بودی ..
اما چرا .. چرا یادت نمیومد ..
چشات و بستی و به دیروز فکر کردی
فلش بک = ( از حموم در اومدی و به سمت سشوار رفتی.. کارای لازم رو انجام دادی .. آرایش ریزی کردی و لباسات و پوشیدی
حالا کاملا آماده رفتن بیرون با بهترین دوستات بودی
دو سه ساعت تو خیابونا چرخیدید و آخر سر رو میز و صندلی بیرون سوپر مارکت نشستید
چند بطری نوشیدنی گرفتید و شروع کردید به خوردن
تا حالا با هم دعوا نداشتید .. البته که دعوای شدیدی نبود اما هر دوتون از هم عصبی و ناراحت بودید
و با گذشت زمان غرورتون نبست به این موضوع بیشتر و بیشتر میشد و هیچکدوم هیچ کاری برای برگشت رابطتتون نمیکردید
اللبته که پسرا به خصوص چان به لینو فشار میوردن تا پیش قدم شه اما نه .. به این راحتی نبود ..
صب بیدار شدی با دیدن ساعت هشت پریدی از جات و آماده شدی برای دانشگاه .. صبحانه خورده نخورده کل خیابون دوییدی تا به موقع به کلاست برسی
و خوشبختانه زمان بندیت درست بود
بعد چند ساعن از دانشگاه برگشتی .. کیفت و انداختی یه طرف وخودتو پرت کردی رو تخت
گوشیت و در آوردی .
وارد تماس هات شدی که ببینی کیا بهت زنگ زدن اما با چیزی که دیدی لبخند رو صورتت یواش یواش محو شد
تاریخچه تماسات نشون میداد دیشب به لینو زنگ زده بودی و پنج دقیقه ای باهاش حرف زدن بودی ..
اما چرا .. چرا یادت نمیومد ..
چشات و بستی و به دیروز فکر کردی
فلش بک = ( از حموم در اومدی و به سمت سشوار رفتی.. کارای لازم رو انجام دادی .. آرایش ریزی کردی و لباسات و پوشیدی
حالا کاملا آماده رفتن بیرون با بهترین دوستات بودی
دو سه ساعت تو خیابونا چرخیدید و آخر سر رو میز و صندلی بیرون سوپر مارکت نشستید
چند بطری نوشیدنی گرفتید و شروع کردید به خوردن
۸.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.