پارت³۰
از اتاق اومدم بیرون که با اومدنم همه از جاشون بلند شدن سوار ماشین ها شدیم و به سمت محل جشن حرکت کردیم .
بعد دقایقی رسیدیم با چند نفر دیگه داخل عمارت رفدیم همه جمع بودن با دیدن سامانتا اون لباس جیغش نیشخندی رو لبم به وجود اومد:_ببین چطور جلوی همه به عنوان ی قاتل معرفیت می کنم .
به سمت گارسون رفدم و لیوان م**روبی رو برداشتم سر کشیدم .
دیگه زمان اجرای کار بود به یکی از پسرا که لباس گارسون تنش بود علامت دادم که الان وقتشه سری تکون داد به سمت سامانتا رفد.
_مادمازل بفرمایید از شیرینی ها لذت ببرین.
سامانتا با لبخندی دستشو برد تا شیرینی برداره که قیچی به سمت گردنش گرفدم همونطوری که از کنارش رد میشدم سوت قاپیدم .
این کارم فقط تو دو ثانیه بود، رفدم تو حیاط سوت به صدا در اوردم که با دیدن سامانتا که داره به زور صگش کنترل میکنه لبخندی زدم سامانتا بهم نزدیک شد که سوت کنار گذاشتم.
با تعحب نگام کرد گفد:_به خواهر عزیزم اینجا چی کار می کنی؟
_نباید بیام دیدن خواهرم ؟
لبخندی زد گفد:_چرا که نه .
اسکارلت++
سیلویا بیرون بود سامانتا به سمت خودش کشونده بود حالا نوبته نقشه دومه .
رفدم نزدیک مهمونا لب زدم:_سلام بانو خانوم سامانتا گفدن همه تو حیاط جمع بشن .
کای:_سلام مادمازل خانوم سامانتا گفدن همه تو حیاط جمع بشن.
همه رفدن داخل حیاط مشغول تماشا سامانتا و سیلویا شدن.
سیلویا++
_نظرت چیه از نوع شروع کنیم؟
لبخندی زد گفد:_این،خیلی خوبه .
به سمتم اومد که بغلم کنه ولی اسلحشو در اورد به سمتم گرفد شلیک کرد به قلبم .
قلب گرفدم چشمام تار میدید همه دو رم جمع شده بودن سامانتا هول میدادن سامنتام انکار میکرد که اینکارو نکرده.
دوست داشتم اخرش حداقل اخر دوباره چهره کوک ببینم وقتی یاد خاطراتی که باهم داشتیم میفتم دلم براش تنگ میشه کامل روی زمین افداده بودم نفس مفس میزدم که خانومی اومد سمتم لب زد:_حالتون خوبه؟میتومید منو ببینید؟
تو اون لحظه هیچی نمیتونستم بگم که با صدای نگران جونگ کوک با تمام توانی که هنوز تو جونم مونده بود سرمو بلند کردم:
_سیلویا،عزیزم چیزی نیست خوشگلم حالت خوب میشه .
منو تو بغلش گرفد که با لبخند زمزمه کردم:_از اینکه با کسی مثل تو،اشنا شدم،خیلی خیلی خوشحالم.
جونگ کوک با داد گفد:_زنگ بزنید ارژانس.
پیشونیمو بوسید لب زد:_حالت خوب میشه نگران نباش .
لبخندی زدم دستم گذاشتم رو گونش نوازش کردم:_دوست دارم اگ کلمه بهتریم واسه گفدن این حرف بود حتما بهت،میگفدم.
اشکاش رو گونش ریخت احساس کردم که دستام داره شول میشه دنیا دور سرم میچرخه و با اخرین صدایی که شنیدم که دارن سامانتا دستگیر می کردن لبخندی زدم و ..
جونگ کوک++
نمیتونستم با ارزش ترین داراییم از دست بدم،با احساس افداد دستش از رو گونم ..
بعد دقایقی رسیدیم با چند نفر دیگه داخل عمارت رفدیم همه جمع بودن با دیدن سامانتا اون لباس جیغش نیشخندی رو لبم به وجود اومد:_ببین چطور جلوی همه به عنوان ی قاتل معرفیت می کنم .
به سمت گارسون رفدم و لیوان م**روبی رو برداشتم سر کشیدم .
دیگه زمان اجرای کار بود به یکی از پسرا که لباس گارسون تنش بود علامت دادم که الان وقتشه سری تکون داد به سمت سامانتا رفد.
_مادمازل بفرمایید از شیرینی ها لذت ببرین.
سامانتا با لبخندی دستشو برد تا شیرینی برداره که قیچی به سمت گردنش گرفدم همونطوری که از کنارش رد میشدم سوت قاپیدم .
این کارم فقط تو دو ثانیه بود، رفدم تو حیاط سوت به صدا در اوردم که با دیدن سامانتا که داره به زور صگش کنترل میکنه لبخندی زدم سامانتا بهم نزدیک شد که سوت کنار گذاشتم.
با تعحب نگام کرد گفد:_به خواهر عزیزم اینجا چی کار می کنی؟
_نباید بیام دیدن خواهرم ؟
لبخندی زد گفد:_چرا که نه .
اسکارلت++
سیلویا بیرون بود سامانتا به سمت خودش کشونده بود حالا نوبته نقشه دومه .
رفدم نزدیک مهمونا لب زدم:_سلام بانو خانوم سامانتا گفدن همه تو حیاط جمع بشن .
کای:_سلام مادمازل خانوم سامانتا گفدن همه تو حیاط جمع بشن.
همه رفدن داخل حیاط مشغول تماشا سامانتا و سیلویا شدن.
سیلویا++
_نظرت چیه از نوع شروع کنیم؟
لبخندی زد گفد:_این،خیلی خوبه .
به سمتم اومد که بغلم کنه ولی اسلحشو در اورد به سمتم گرفد شلیک کرد به قلبم .
قلب گرفدم چشمام تار میدید همه دو رم جمع شده بودن سامانتا هول میدادن سامنتام انکار میکرد که اینکارو نکرده.
دوست داشتم اخرش حداقل اخر دوباره چهره کوک ببینم وقتی یاد خاطراتی که باهم داشتیم میفتم دلم براش تنگ میشه کامل روی زمین افداده بودم نفس مفس میزدم که خانومی اومد سمتم لب زد:_حالتون خوبه؟میتومید منو ببینید؟
تو اون لحظه هیچی نمیتونستم بگم که با صدای نگران جونگ کوک با تمام توانی که هنوز تو جونم مونده بود سرمو بلند کردم:
_سیلویا،عزیزم چیزی نیست خوشگلم حالت خوب میشه .
منو تو بغلش گرفد که با لبخند زمزمه کردم:_از اینکه با کسی مثل تو،اشنا شدم،خیلی خیلی خوشحالم.
جونگ کوک با داد گفد:_زنگ بزنید ارژانس.
پیشونیمو بوسید لب زد:_حالت خوب میشه نگران نباش .
لبخندی زدم دستم گذاشتم رو گونش نوازش کردم:_دوست دارم اگ کلمه بهتریم واسه گفدن این حرف بود حتما بهت،میگفدم.
اشکاش رو گونش ریخت احساس کردم که دستام داره شول میشه دنیا دور سرم میچرخه و با اخرین صدایی که شنیدم که دارن سامانتا دستگیر می کردن لبخندی زدم و ..
جونگ کوک++
نمیتونستم با ارزش ترین داراییم از دست بدم،با احساس افداد دستش از رو گونم ..
۱۱.۳k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.