part17
#part17
حامی-به قدم زدنام ادامه دادم
همچیز درگیرم کرده بود
تواین ده سال بعد غزل نمیدونستم چطوری کناری پناه باشم
حامی پناه باشم و هواشو داشته باشم
تاحس نکن مامان نداره
میدونم اون حس مادرانه و اون راحتی رو جز خود غزل نمیتونه کسی
براش درست کنه
هردفعه راجب مامانش میپرسید نمیدونستم چی بگم
تاسوتی ندم
ذهنم پر سوال بود سوال های بیجواب سوال هایی که نمیدونستم برای شروع پیداکردن جوابشون باید چیکارکنم ازکی بپرسم کجا برم
سوال هایی که ممکنه جوابشون زندگیم و تغیر بده
دوباره همون کافه ی همیشگی رفتم
نشستم و همون قهوه روسفارش دادم
این ککافه من ویاد دورانی که باغزل آشنا شده بودم مینداخت
جون تر بودم هنوز نمیدونستم چی قرار سرم بیاد
رفتن غزل اون تصادف...
غزل-ازخونه زدم بیرون بازم همون بحث همیشگیم بانفس
رفتم سمت همون کافه شاید 10سال نبودم ولی هنوز موبهمو کوچه پس کوچه های اینجارومیشناختم کافه قدیمی بود
ولی نمیتونستم ازش بگذرم
رفتم تو چشمم به حامی افتاد
نمیدونم چرا ولی رفتم جلو
سلام
حامی-باصدای سلامش سرم وبالا آوردم
مگه میشه صداشو نشناسم
سلام
غزل-میتونم بشینم
حامی-اره من دارم میرم ازجام بلند شدم که برم
غزل-صبرکن بشین یکم حرف بزنم دارم دیونه میشم
حامی-نگاهی تعجبانه انداختم بهش
غزل-بشین دیگه خواهش میکنم
حامی-نشستم
نمیتونستم توچشماش نگاه کنم
اینکه اون چطور روش میشد زل بزنه بهم رونمیدونم
غزل-قبلنا هروقت میومدیم قبل اینکه من چیزی بگم خودت میپرسیدی چی میخوای
حامی-چطوری میتونست اینقد پروباشه
من بخاطرش اینقد دروغ گفتم این هنوز درمورد من قبل رفتن حرف میزد
غزل خیلی چیزا فرق کرده اگه میخوای خاطرات مزخرف گذشتمه و زنده کنی لطفا همین الان برو
غزل-میشه بزاری حرف بزنم
میدونم چقد شاکی وعصابنی هستی
یچیزی سفارش بده
حامی-نفس عمیقی کشیدم و رفتم
سفارش هارودادم و برگشتم
نشستم
غزل-پناه کجاست
حامی-مهم نیست
غزل-تنهاست
حامی-انتظار داری بگم و10سالنبودی الان بنطرت یهو ببینتت چیمیشه
غزل-من کهنگفتم میخوام ببنمش
حامی-میشه بری سراصل مطلب
غزل-خواستم شروع کنم که سفارش هامون و آوردن
هنوز یادته چی دوست دارم
حامی-نگاهی به سفارش ها انداختم
اتفاقی شد
غزل-لبخندی زدم به هرحال اونی و گفتی که من میخوام
حامی-میخوای بایان گارت ثابت کنی دوست دارم؟
غزل باخودت چی فکرکردی بااینکه خیلی ضربه زدی من هنوزم دوست دارم آره
غزل-حامی میشه برگردیم
حامی-غزل خودتم خوب میدونی نمیشه
من 10سال به این بچه دروغ گفتم
کاری نکن هم ازتومتنفرشه هم ازمن
من یه جنازه دیگه بجات جازدم
غزل توتموم شدی
قبول کن اینو
غزل-من مادرم من حقمه ببینمشه
حامی-10سال پیش شاد وخندون داشتی میرفتی
اون ور آب پیش بابات مادر نبودی؟
من هیچ پناه بچت بود ازپوست استخون خودب بود لعنتی چطور تونستی
غزل-توازهیچی خبرنداری
حامی-پس چرامطعلی خوب
بگوبزار باخبرشم
حامی-به قدم زدنام ادامه دادم
همچیز درگیرم کرده بود
تواین ده سال بعد غزل نمیدونستم چطوری کناری پناه باشم
حامی پناه باشم و هواشو داشته باشم
تاحس نکن مامان نداره
میدونم اون حس مادرانه و اون راحتی رو جز خود غزل نمیتونه کسی
براش درست کنه
هردفعه راجب مامانش میپرسید نمیدونستم چی بگم
تاسوتی ندم
ذهنم پر سوال بود سوال های بیجواب سوال هایی که نمیدونستم برای شروع پیداکردن جوابشون باید چیکارکنم ازکی بپرسم کجا برم
سوال هایی که ممکنه جوابشون زندگیم و تغیر بده
دوباره همون کافه ی همیشگی رفتم
نشستم و همون قهوه روسفارش دادم
این ککافه من ویاد دورانی که باغزل آشنا شده بودم مینداخت
جون تر بودم هنوز نمیدونستم چی قرار سرم بیاد
رفتن غزل اون تصادف...
غزل-ازخونه زدم بیرون بازم همون بحث همیشگیم بانفس
رفتم سمت همون کافه شاید 10سال نبودم ولی هنوز موبهمو کوچه پس کوچه های اینجارومیشناختم کافه قدیمی بود
ولی نمیتونستم ازش بگذرم
رفتم تو چشمم به حامی افتاد
نمیدونم چرا ولی رفتم جلو
سلام
حامی-باصدای سلامش سرم وبالا آوردم
مگه میشه صداشو نشناسم
سلام
غزل-میتونم بشینم
حامی-اره من دارم میرم ازجام بلند شدم که برم
غزل-صبرکن بشین یکم حرف بزنم دارم دیونه میشم
حامی-نگاهی تعجبانه انداختم بهش
غزل-بشین دیگه خواهش میکنم
حامی-نشستم
نمیتونستم توچشماش نگاه کنم
اینکه اون چطور روش میشد زل بزنه بهم رونمیدونم
غزل-قبلنا هروقت میومدیم قبل اینکه من چیزی بگم خودت میپرسیدی چی میخوای
حامی-چطوری میتونست اینقد پروباشه
من بخاطرش اینقد دروغ گفتم این هنوز درمورد من قبل رفتن حرف میزد
غزل خیلی چیزا فرق کرده اگه میخوای خاطرات مزخرف گذشتمه و زنده کنی لطفا همین الان برو
غزل-میشه بزاری حرف بزنم
میدونم چقد شاکی وعصابنی هستی
یچیزی سفارش بده
حامی-نفس عمیقی کشیدم و رفتم
سفارش هارودادم و برگشتم
نشستم
غزل-پناه کجاست
حامی-مهم نیست
غزل-تنهاست
حامی-انتظار داری بگم و10سالنبودی الان بنطرت یهو ببینتت چیمیشه
غزل-من کهنگفتم میخوام ببنمش
حامی-میشه بری سراصل مطلب
غزل-خواستم شروع کنم که سفارش هامون و آوردن
هنوز یادته چی دوست دارم
حامی-نگاهی به سفارش ها انداختم
اتفاقی شد
غزل-لبخندی زدم به هرحال اونی و گفتی که من میخوام
حامی-میخوای بایان گارت ثابت کنی دوست دارم؟
غزل باخودت چی فکرکردی بااینکه خیلی ضربه زدی من هنوزم دوست دارم آره
غزل-حامی میشه برگردیم
حامی-غزل خودتم خوب میدونی نمیشه
من 10سال به این بچه دروغ گفتم
کاری نکن هم ازتومتنفرشه هم ازمن
من یه جنازه دیگه بجات جازدم
غزل توتموم شدی
قبول کن اینو
غزل-من مادرم من حقمه ببینمشه
حامی-10سال پیش شاد وخندون داشتی میرفتی
اون ور آب پیش بابات مادر نبودی؟
من هیچ پناه بچت بود ازپوست استخون خودب بود لعنتی چطور تونستی
غزل-توازهیچی خبرنداری
حامی-پس چرامطعلی خوب
بگوبزار باخبرشم
۹۹۰
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.