فیک کوک🌟
pt24
این داستان شب بارونی:)
.
.
ویو ا.ت
توی هواپیما با سئو آهنگ گوش کردیم و صحبت کردیم و چیزی خوردیم وقتی هواپیما فرود اومد و وقت وقت پیاده شدن بود دلهره ای بهم هجوم اورد شاید اصلا نباید برمیگشتم سئو دستم رو گرفت
سئو: من تا آخرش باهاتم
ا.ت: (لبخند میزنه و بعد سئو رو بغل میکنه)بریم
سئو: چشم بانو
از هواپیما پیاده شدیم بعضی از خبر نگار ها دورمون به همراه عده ای از مردم جمع شدن
(علامت خبرنگار *)
*خانم چیشده که به کره مهاجرت کردین
* ایشون آقای سئو جون نامزد شما هستن؟
طی همه ی این سوالا منو و سئو فقط میخواستیم فرودگاه رو ترک کنیم و بلاخره اومدیم از فرودگاه بیرون چند نفر رو فرستادم برن بخش بار چمدون هارو بگیرن و بقیه هم همراهیمون کنن عمارت رفتیم سوار ماشین شدیم و سئو شروع به رانندگی کرد رسیدیم به عمارت خیلی وقت بود که ندیده بودمش نگاهی به عظمتش انداختم و بعد دوتایی با سئو وارد شدیم همه تعظیم کردن آجوما هنوز هم پیش ما کار میکرد طرح داخلی خونه عوض شده بود در کل با همه صحبت کردیم و قرار شد من و سئو توی یک اتاق بمونیم با موافقت هردوتامون رفتیم اتاق و وسایل رو باز کردیم و چیدیم
سئو : میگم نظرت چیه امروز بریم نامسان؟
ا.ت: نامسان؟ خبببب باشه(خنده)
هردومون حاضر شدیم(محض اطلاع جدا جدا) و به اجوما سپردم حواسش باشه و رفتیم نامسان قبلش چتر هم برداشتیم به اصرار اجوما
ویو کوک
بعد از خرید حدودا ساعت ۶:30 بود که هانده گفت بریم یکی از رستوران های نامسان منم قبول کردم وقتی رسیدیم چون مرکز خرید از نامسان دور بود ساعت 7:40 رسیدیم پیاده شدیم از ماشین
هانده: هوا به نظر که واقعا بارونیه خوبه چتر داریم
کوک: اره
میتونستم قطره های کوچیک بارون رو که به صورتم میخوره رو حس کنم چتر رو برای هردومون گرفتم رفتیم رستوران و چیزی خوردیم وقتی اومدیم بیرون بارون یکم شدید تر شده بود و تصمیم گرفتیم که برگردیم تا ماشین فاصله زیاد بود و یکم باید راه میرفتیم دوتایی شروع کردیم به راه رفتن
ویو ا.ت
با سئو شوخی میکردم و راه میرفتیم
سئو: یه جایی رو میشناسم که خیلی خوشحالت میکنه
ا.ت: واقعا
سئو: بیا بریم
ا.ت: باشه
بارون نسبتا شدید بود و راه افتادیم سمت جایی که سئو میخواست ببرم از بغل کسی رد شدیم بنظر آشنا میومد میتونستم بوی اون رو استشمام کنم اون بو رو خوب یادم میاد برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم تا شاید همونی که فکر میکنم باشه ولی خب اون منو ندید و فکر نکنم خودش باشه
ویو کوک
وقتی توی راه رفتن به ماشین بودیم از کنار ینفر رد شدیم میتونم احساسش کنم که همین نزدیکی هاست برگشتم و پشت سرم رو برای لحظه ای نگاه کردم نه اون نبود نمیتونست خودش باشه ولی میخوام مطمئن باشم که خودشه یا نه...
پایان pt24
شرطامون 12 تا لایک و 12 کامنت🦊
چطور شده؟
این داستان شب بارونی:)
.
.
ویو ا.ت
توی هواپیما با سئو آهنگ گوش کردیم و صحبت کردیم و چیزی خوردیم وقتی هواپیما فرود اومد و وقت وقت پیاده شدن بود دلهره ای بهم هجوم اورد شاید اصلا نباید برمیگشتم سئو دستم رو گرفت
سئو: من تا آخرش باهاتم
ا.ت: (لبخند میزنه و بعد سئو رو بغل میکنه)بریم
سئو: چشم بانو
از هواپیما پیاده شدیم بعضی از خبر نگار ها دورمون به همراه عده ای از مردم جمع شدن
(علامت خبرنگار *)
*خانم چیشده که به کره مهاجرت کردین
* ایشون آقای سئو جون نامزد شما هستن؟
طی همه ی این سوالا منو و سئو فقط میخواستیم فرودگاه رو ترک کنیم و بلاخره اومدیم از فرودگاه بیرون چند نفر رو فرستادم برن بخش بار چمدون هارو بگیرن و بقیه هم همراهیمون کنن عمارت رفتیم سوار ماشین شدیم و سئو شروع به رانندگی کرد رسیدیم به عمارت خیلی وقت بود که ندیده بودمش نگاهی به عظمتش انداختم و بعد دوتایی با سئو وارد شدیم همه تعظیم کردن آجوما هنوز هم پیش ما کار میکرد طرح داخلی خونه عوض شده بود در کل با همه صحبت کردیم و قرار شد من و سئو توی یک اتاق بمونیم با موافقت هردوتامون رفتیم اتاق و وسایل رو باز کردیم و چیدیم
سئو : میگم نظرت چیه امروز بریم نامسان؟
ا.ت: نامسان؟ خبببب باشه(خنده)
هردومون حاضر شدیم(محض اطلاع جدا جدا) و به اجوما سپردم حواسش باشه و رفتیم نامسان قبلش چتر هم برداشتیم به اصرار اجوما
ویو کوک
بعد از خرید حدودا ساعت ۶:30 بود که هانده گفت بریم یکی از رستوران های نامسان منم قبول کردم وقتی رسیدیم چون مرکز خرید از نامسان دور بود ساعت 7:40 رسیدیم پیاده شدیم از ماشین
هانده: هوا به نظر که واقعا بارونیه خوبه چتر داریم
کوک: اره
میتونستم قطره های کوچیک بارون رو که به صورتم میخوره رو حس کنم چتر رو برای هردومون گرفتم رفتیم رستوران و چیزی خوردیم وقتی اومدیم بیرون بارون یکم شدید تر شده بود و تصمیم گرفتیم که برگردیم تا ماشین فاصله زیاد بود و یکم باید راه میرفتیم دوتایی شروع کردیم به راه رفتن
ویو ا.ت
با سئو شوخی میکردم و راه میرفتیم
سئو: یه جایی رو میشناسم که خیلی خوشحالت میکنه
ا.ت: واقعا
سئو: بیا بریم
ا.ت: باشه
بارون نسبتا شدید بود و راه افتادیم سمت جایی که سئو میخواست ببرم از بغل کسی رد شدیم بنظر آشنا میومد میتونستم بوی اون رو استشمام کنم اون بو رو خوب یادم میاد برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم تا شاید همونی که فکر میکنم باشه ولی خب اون منو ندید و فکر نکنم خودش باشه
ویو کوک
وقتی توی راه رفتن به ماشین بودیم از کنار ینفر رد شدیم میتونم احساسش کنم که همین نزدیکی هاست برگشتم و پشت سرم رو برای لحظه ای نگاه کردم نه اون نبود نمیتونست خودش باشه ولی میخوام مطمئن باشم که خودشه یا نه...
پایان pt24
شرطامون 12 تا لایک و 12 کامنت🦊
چطور شده؟
۳.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.