پروانه کوچولو
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پارت ۱۸🦋✨️
و خوابوندم
✨️🦋ویو سنا 🦋✨️
✨️🍀پرش زمانی به صبح🍀✨️
صبح لا دلدرد شدید از خواب بیدار شدم آروم از روتخت بلند شدم که تهیونگ بلند نشه که یهو دستم از پشت گرفته شد تهیونگ: چیشده خوشگله کجا میری سنا: می..میخوام لباسمو عوض کنم تهیونگ از رو تخت بلندشد کمد رو باز کرد ی شلوار و لباس از توش درآورد اومد سمتم تهیونگ: لباستو دربیار سنا: خودم دیگه دست دارم تهیونگ یجوری نگام کرد که با خجالت لباسمو درآوردم لباس رو تنم کرد بعد شلوار باهم از اتاق بیرون رفتیم دیدم خدمتکارا و اجوما صبحونه رو چیدن یهو چشمم به مونا خورد که داشت با پوزخند نگام میکرد انگار فکر میکرد که بدجور ک.تک خوردم هه البته دردی که من اون موقع کشیدم بیشتر از ک.تک بود انقدر درد میکرد که دیگه نمیتونستم تحمل کنم یهو تهیونگ براید استایل بغلم کرد منو از پله ها برد پایین آروم گذاشت رو صندلی تهیونگ: این چند روز حواست به خودت باشه زیاد راه نرو درد داره سنا:باش تهیونگ: افرین کوچولو چشم به مونا خورد که از رو حرس قرمز شده و رفت ایشششش دختره....تهیونگ هم برای من هم برای خودش لقمه میگرفت میخوردیم بعضی موقع ها خندم میگرفت باهام مثل بچه ها رفتار میکرد تهیونگ بلندم کرد کمک کرد از پله ها برم بالا بردتم اتاقش گذاشتم رو تخت و گفت تهیونگ: آروم همینجا استراحت کن مواظب خودت باش سنا: داری میری تهیونگ: ارع باید برم کار دارم کوچولو سنا: باش تهیونگ ی لبخنده مستطیلی زد و رفت منم دراز کشیدم چند ساعتی استراحت کردم بعد آروم از اتاق بیرون اومدم و آروم اروم از پله ها پایین رفتم تو آشپزخونه رفتم پیش اجوما و گفتم سنا: میشه ی قرص بدین دل درد دارم اجوما: باشه دخترم و رفت آشپز خونه کسی نبود یهو مونا رو دیدم که اومد سمتم از دستم گرفت گفت مونا: ببین ه.رزه نمیدونم خودتو چجوری انداختی به تهیونگ ولی ازش دوری کن اوکی؟؟؟؟؟...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺👋✨️
✨️🦋پارت ۱۸🦋✨️
و خوابوندم
✨️🦋ویو سنا 🦋✨️
✨️🍀پرش زمانی به صبح🍀✨️
صبح لا دلدرد شدید از خواب بیدار شدم آروم از روتخت بلند شدم که تهیونگ بلند نشه که یهو دستم از پشت گرفته شد تهیونگ: چیشده خوشگله کجا میری سنا: می..میخوام لباسمو عوض کنم تهیونگ از رو تخت بلندشد کمد رو باز کرد ی شلوار و لباس از توش درآورد اومد سمتم تهیونگ: لباستو دربیار سنا: خودم دیگه دست دارم تهیونگ یجوری نگام کرد که با خجالت لباسمو درآوردم لباس رو تنم کرد بعد شلوار باهم از اتاق بیرون رفتیم دیدم خدمتکارا و اجوما صبحونه رو چیدن یهو چشمم به مونا خورد که داشت با پوزخند نگام میکرد انگار فکر میکرد که بدجور ک.تک خوردم هه البته دردی که من اون موقع کشیدم بیشتر از ک.تک بود انقدر درد میکرد که دیگه نمیتونستم تحمل کنم یهو تهیونگ براید استایل بغلم کرد منو از پله ها برد پایین آروم گذاشت رو صندلی تهیونگ: این چند روز حواست به خودت باشه زیاد راه نرو درد داره سنا:باش تهیونگ: افرین کوچولو چشم به مونا خورد که از رو حرس قرمز شده و رفت ایشششش دختره....تهیونگ هم برای من هم برای خودش لقمه میگرفت میخوردیم بعضی موقع ها خندم میگرفت باهام مثل بچه ها رفتار میکرد تهیونگ بلندم کرد کمک کرد از پله ها برم بالا بردتم اتاقش گذاشتم رو تخت و گفت تهیونگ: آروم همینجا استراحت کن مواظب خودت باش سنا: داری میری تهیونگ: ارع باید برم کار دارم کوچولو سنا: باش تهیونگ ی لبخنده مستطیلی زد و رفت منم دراز کشیدم چند ساعتی استراحت کردم بعد آروم از اتاق بیرون اومدم و آروم اروم از پله ها پایین رفتم تو آشپزخونه رفتم پیش اجوما و گفتم سنا: میشه ی قرص بدین دل درد دارم اجوما: باشه دخترم و رفت آشپز خونه کسی نبود یهو مونا رو دیدم که اومد سمتم از دستم گرفت گفت مونا: ببین ه.رزه نمیدونم خودتو چجوری انداختی به تهیونگ ولی ازش دوری کن اوکی؟؟؟؟؟...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺👋✨️
۲۴.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.