now post
part 14✨🪐
یکی از اون سه نفر بلند شد گفت
(اسمشونو عددی میگم)
۲:شما چون بادیگاردید باید اصولاً همه جا که اعضا هستند هم باشید و اینکه الان موقعیت شما و اعضا حساسه ما یه خونه بزرگ رو در نظر گرفتیم که شماها توی اون اقامت داشته باشید تا قاتلا رو پیدا کنیم. شما میتونید قوانین و هر خواسته ای که دارید رو به ما بگید تا ما اجراش کنیم.
در رابطه با خونه مردد بودم ولی چاره ی دیگه ای نداشتم.
ناچار به قبولی بودم ولی دلسا رو چیکار کنم؟
لینا:من میخوام چند تا چیز بگم،اولا من یه خواهر دارم که باید پیشم باشه،و اینکه بعضی اوقات هم وقت برای خودم میخوام و زیر حرف زور هم نمیرم،اگه قراره چند وقت دیگه بهم زور بگید و اذیتم کنید میزارم میرم.
۱:اوکیه خانم ولی نمیشه خواهرتون همیشه پیشتون باشه یعنی نمیشه بیان با شما زندگی کنن.
لینا:باشه اوکیه فقط بیشتر اوقات پیشم باشه کافیه
۱:حالا که اوکی شد این فرم رو هم پر کنید.
لینا:این چیه؟
۳: من و اقای ۱ مسئولیت سلامت روان کسایی که با ما کار میکنن رو داریم.
لینا:اهان میخوای بفهمید دیوونه هستم یا نه😂
۱:نه ما همچین جسارتی نمیکنیم، روال کاره و باید انجامش بدیم.
فرم رو پر کردم و تحویل دادم و قرارداد رو هم امضا کردم و بهم گفتن سه روز دیگه برم به اون آدرسی که بهم دادن،یعنی همون خونه ای که قراره باهاشون زندگی کنم.
پیش دلسا بودم و خبرا رو بهش گفتم و عین سه شب رو بیرون گشتیم و رفتیم رستوران،بار،گیم نت و.....
صبح سه روز بعد
لینا:دلسا خیلی مراقب خودت باش بیین هر موقع ناراحت بودی،تنها بودی و ترسیدی زنگ بزن خودمو میرسونم یا بیا پیشم.
دلسا:باشه عشقم برو دیگه نگران من نباش
از دلسا خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه.با موتور یک ساعت طول کشید.
زنگ در رو زدم و در رو برام باز کردن رفتم و داخل و با ۱ ملاقات کردم.
۱:لینا بچه ها کمپانین وسایل هاتو بزار تو اتاق سومی از چپ طبقه بالا و بیا بریم کمپانی.
لینا:باشه صبر کن الان میام.
رفتم سوار ماشین ۱ شدم و رفتیم.
∆کوک
کوک:بچه ها امروز لینا میاد؟
جین:اره قرار بود امروز بیاد.
نامی:زیاد باهاش اوکی نشید
جین:چرا!؟
نامی:چون نمیشناسیمش
جیمین:ما که باید باهاش خوب باشیم چرا از همین الان باهاش خوب نباشیم که بتونیم بهتر بشناسیمش
نامی:همینکه گفتم
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
یکی از اون سه نفر بلند شد گفت
(اسمشونو عددی میگم)
۲:شما چون بادیگاردید باید اصولاً همه جا که اعضا هستند هم باشید و اینکه الان موقعیت شما و اعضا حساسه ما یه خونه بزرگ رو در نظر گرفتیم که شماها توی اون اقامت داشته باشید تا قاتلا رو پیدا کنیم. شما میتونید قوانین و هر خواسته ای که دارید رو به ما بگید تا ما اجراش کنیم.
در رابطه با خونه مردد بودم ولی چاره ی دیگه ای نداشتم.
ناچار به قبولی بودم ولی دلسا رو چیکار کنم؟
لینا:من میخوام چند تا چیز بگم،اولا من یه خواهر دارم که باید پیشم باشه،و اینکه بعضی اوقات هم وقت برای خودم میخوام و زیر حرف زور هم نمیرم،اگه قراره چند وقت دیگه بهم زور بگید و اذیتم کنید میزارم میرم.
۱:اوکیه خانم ولی نمیشه خواهرتون همیشه پیشتون باشه یعنی نمیشه بیان با شما زندگی کنن.
لینا:باشه اوکیه فقط بیشتر اوقات پیشم باشه کافیه
۱:حالا که اوکی شد این فرم رو هم پر کنید.
لینا:این چیه؟
۳: من و اقای ۱ مسئولیت سلامت روان کسایی که با ما کار میکنن رو داریم.
لینا:اهان میخوای بفهمید دیوونه هستم یا نه😂
۱:نه ما همچین جسارتی نمیکنیم، روال کاره و باید انجامش بدیم.
فرم رو پر کردم و تحویل دادم و قرارداد رو هم امضا کردم و بهم گفتن سه روز دیگه برم به اون آدرسی که بهم دادن،یعنی همون خونه ای که قراره باهاشون زندگی کنم.
پیش دلسا بودم و خبرا رو بهش گفتم و عین سه شب رو بیرون گشتیم و رفتیم رستوران،بار،گیم نت و.....
صبح سه روز بعد
لینا:دلسا خیلی مراقب خودت باش بیین هر موقع ناراحت بودی،تنها بودی و ترسیدی زنگ بزن خودمو میرسونم یا بیا پیشم.
دلسا:باشه عشقم برو دیگه نگران من نباش
از دلسا خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه.با موتور یک ساعت طول کشید.
زنگ در رو زدم و در رو برام باز کردن رفتم و داخل و با ۱ ملاقات کردم.
۱:لینا بچه ها کمپانین وسایل هاتو بزار تو اتاق سومی از چپ طبقه بالا و بیا بریم کمپانی.
لینا:باشه صبر کن الان میام.
رفتم سوار ماشین ۱ شدم و رفتیم.
∆کوک
کوک:بچه ها امروز لینا میاد؟
جین:اره قرار بود امروز بیاد.
نامی:زیاد باهاش اوکی نشید
جین:چرا!؟
نامی:چون نمیشناسیمش
جیمین:ما که باید باهاش خوب باشیم چرا از همین الان باهاش خوب نباشیم که بتونیم بهتر بشناسیمش
نامی:همینکه گفتم
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۴.۲k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.