طلبکارp24
از زبان سوجونگ:
شب شده بود گشنم بود رفتم پایین پایین که دیدم بابام رو مبل نشسته سرش تو گوشی من بود چراغا هم خاموش بود فقط آباژور روشن بود رفتم سمت آشپز خونه ی شیر قهوه داغ درست کردم گذاشتم رو میز آشپز خونه ی تیکه کیک قهوه هم گذاشتم داشتم میخوردم و تو فکر بودم که بابا اومد میخواستم بلند شم
کوک:بگیر بشین به تو کاری ندارم
نشستم دیدم ی قهوه درست کردو گذاشت رو میز نشست و و درحال خوردن قهوه اش شد میخواست بره
سوجونگ:گوشیمو نمیدی؟
کوک:نه
برگشت سمتم اومد نزدیک دستشو گذاشت رو گونم
کوک:میسوزه؟
سوجونگ:وقتی تو زدی آره
کوک:سوجونگ!
سوجونگ:خب راست میگم دیگه همش دلت میخواد بزنی
رفتم بالا تو اتاقم انقدر تو فکر بودم که خوابم برد
از زبان ا.ت:
صبح زود از خواب بیدار شدم رفتم صبحونه رو آماده کردم و چیدم رو میز نشستم که کوک هم اومد
کوک:صبحتون بخیر خانم
ا.ت:صبح توهم بخیر
کوک:سوجونگ کجاست؟
ا.ت:خوابه
کوک:عجیبه سوجونگ تا الان خواب باشه
ا.ت:اوهوم...کوک
کوک:جونم
ا.ت:میخوام برم دکتر وقت گرفتم برای گردنم آخه همش وقتی میخوام بخوابم نمیتونم از درد بخوابم
کوک:باشه ولی من امروز نیستم خودت برو
ا.ت:باشه
صبحونه که خوردم رفتم لباسامو عوض کردم بعدشم با راننده رفتم بیمارستان
از زبان ی پیرمرد:
بعد سال ها پول به دستم اومدو میتونستم برم دخترمو بیارمش به ی خونه بزرگ رسیدم که دوتا نگهبان جلومو گرفتن
نگهبان:با کی کار داری؟
پیرمرد:با آقای جئون کار دارم
راهو باز کردن و گذاشتن برم داخل زنگ رو زدم که ی خدمتکار درو باز کرد
پیرمرد:سلام،من با آقای جئون کار دارم
رفتش و اون مردو آورد چقدر تغییر کرده بود.
کوک:چیه اینجا چی میخوای؟
پیرمرد:پول رو برات آوردم دخترمو بهم بده
پوز خنده زد
کوک:تو چه فکری کردی؟بعد ۱۶سال پول رو آوردی؟نه اینجوری نیست!الان دخترت مال منه اون ا.ت دیگه واسه خودمه هرکسیو که از دست دادم محاله که ا.ت رو بهت بدم توهم پدری؟بعد ۱۶ سال اومدی دخترتو بگیری؟
پیرمرد:تو این چند سال حتما دخترمو خیلی عذابش دادی بزار بیاد باهام!
میخواست حرف بزنه که ی دختر اومد پشت سرش
سوجونگ:بابا،مامان کجاست؟
کوک:رفته بیمارستان برو اونجا صبحونتو بخور
دختره رفت
کوک:دیدی؟اون نوهت بود همونی که نمیدونه حتا مامانش پدری داره یا نه!
پیرمرد:با ا.ت چیکار کردی!
کوک:اون دیگه ا.ت سابق نیست اون دیگه صاحب داره اون حتا نمیدونه تو این ۱۶سال خبری از باباش هست یا نه میتونستی بیای بهش سر بزنی!میتونستی وقتی بچه دار شدیم بیای پیشش دیگه هیچی مهم نیست اون الان تنها کسی که تو این دنیا براش مهمه سوجونگ دخترشه حالا هم از اینجا برو دوروبر ا.ت ببینمت زندت نمیزارم!درضمن ارزش است بیشتر از این پوله
این حرفارو زد و درو بست رفتم بیرون حیات نشستم رو زمین باورم نمیشد ا.ت من دختر دار شده اونم ۱۶ سالشه!
از زبان جونگ کوک:
لعنت به این زندگی این دوباره چرا اومد بعد ۱۶ سال اومده تا پولو بده!
شب شده بود گشنم بود رفتم پایین پایین که دیدم بابام رو مبل نشسته سرش تو گوشی من بود چراغا هم خاموش بود فقط آباژور روشن بود رفتم سمت آشپز خونه ی شیر قهوه داغ درست کردم گذاشتم رو میز آشپز خونه ی تیکه کیک قهوه هم گذاشتم داشتم میخوردم و تو فکر بودم که بابا اومد میخواستم بلند شم
کوک:بگیر بشین به تو کاری ندارم
نشستم دیدم ی قهوه درست کردو گذاشت رو میز نشست و و درحال خوردن قهوه اش شد میخواست بره
سوجونگ:گوشیمو نمیدی؟
کوک:نه
برگشت سمتم اومد نزدیک دستشو گذاشت رو گونم
کوک:میسوزه؟
سوجونگ:وقتی تو زدی آره
کوک:سوجونگ!
سوجونگ:خب راست میگم دیگه همش دلت میخواد بزنی
رفتم بالا تو اتاقم انقدر تو فکر بودم که خوابم برد
از زبان ا.ت:
صبح زود از خواب بیدار شدم رفتم صبحونه رو آماده کردم و چیدم رو میز نشستم که کوک هم اومد
کوک:صبحتون بخیر خانم
ا.ت:صبح توهم بخیر
کوک:سوجونگ کجاست؟
ا.ت:خوابه
کوک:عجیبه سوجونگ تا الان خواب باشه
ا.ت:اوهوم...کوک
کوک:جونم
ا.ت:میخوام برم دکتر وقت گرفتم برای گردنم آخه همش وقتی میخوام بخوابم نمیتونم از درد بخوابم
کوک:باشه ولی من امروز نیستم خودت برو
ا.ت:باشه
صبحونه که خوردم رفتم لباسامو عوض کردم بعدشم با راننده رفتم بیمارستان
از زبان ی پیرمرد:
بعد سال ها پول به دستم اومدو میتونستم برم دخترمو بیارمش به ی خونه بزرگ رسیدم که دوتا نگهبان جلومو گرفتن
نگهبان:با کی کار داری؟
پیرمرد:با آقای جئون کار دارم
راهو باز کردن و گذاشتن برم داخل زنگ رو زدم که ی خدمتکار درو باز کرد
پیرمرد:سلام،من با آقای جئون کار دارم
رفتش و اون مردو آورد چقدر تغییر کرده بود.
کوک:چیه اینجا چی میخوای؟
پیرمرد:پول رو برات آوردم دخترمو بهم بده
پوز خنده زد
کوک:تو چه فکری کردی؟بعد ۱۶سال پول رو آوردی؟نه اینجوری نیست!الان دخترت مال منه اون ا.ت دیگه واسه خودمه هرکسیو که از دست دادم محاله که ا.ت رو بهت بدم توهم پدری؟بعد ۱۶ سال اومدی دخترتو بگیری؟
پیرمرد:تو این چند سال حتما دخترمو خیلی عذابش دادی بزار بیاد باهام!
میخواست حرف بزنه که ی دختر اومد پشت سرش
سوجونگ:بابا،مامان کجاست؟
کوک:رفته بیمارستان برو اونجا صبحونتو بخور
دختره رفت
کوک:دیدی؟اون نوهت بود همونی که نمیدونه حتا مامانش پدری داره یا نه!
پیرمرد:با ا.ت چیکار کردی!
کوک:اون دیگه ا.ت سابق نیست اون دیگه صاحب داره اون حتا نمیدونه تو این ۱۶سال خبری از باباش هست یا نه میتونستی بیای بهش سر بزنی!میتونستی وقتی بچه دار شدیم بیای پیشش دیگه هیچی مهم نیست اون الان تنها کسی که تو این دنیا براش مهمه سوجونگ دخترشه حالا هم از اینجا برو دوروبر ا.ت ببینمت زندت نمیزارم!درضمن ارزش است بیشتر از این پوله
این حرفارو زد و درو بست رفتم بیرون حیات نشستم رو زمین باورم نمیشد ا.ت من دختر دار شده اونم ۱۶ سالشه!
از زبان جونگ کوک:
لعنت به این زندگی این دوباره چرا اومد بعد ۱۶ سال اومده تا پولو بده!
۳.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.