رمان عشق یا خانواده پارت ۴۳

بغض کردم اخه هیچ وقت مادرم مادرمو ندیدم وقتی به دنیا اومدم از پیشم رفت و مادر ناتنیم هم هیچ وقت باهام خوب نبوده و برام یه بار هم غذا درست نکرده
&:آیگو ،خب وقتی دلت غذا خواست بیا به خودم بگو برات هر چی بگی درست میکنم
ا/ت:ممنونم مادر جان ممندن که اینقدر دوستم دارین
"راستش الان که فکر میکنم بهترین اتفاقی که تو عمرم برام افتاد این بود که تهیونگ من از پدرم برنده شد
&:ا/ت جان
ا/ت:بله مادر
&:برو تهیونگ و بیدار کن بگو بیاد صبحونه بخوریم
ا/ت:چشم
رفتم بالا تا تهیونگ رو بیدار کنم مثل یه فرشته خواب بود ،از شانس بدش قراره شیطونی مثل من بیدارش کنه
ا/ت: تهیونگ بیدار شو صبح شده تهیونگ
تهیونگ: دردو ورم بزار بخوابم
ا/ت:نخواب پاشو صبحونه بخوریم
تهیونگ: گمشو برو اون ور
ا/ت:تا بیدا نشی نمیرم
تهیونگ: کور خوندی بیدار نمیشم
ا/ت:هر جور راحتی
تهیونگ: چه عجب رفت
که پارچ آبو برداشتم و ریختم روش
ا/ت:کور خوندی من هم دست بردار نیستم
تهیونگ: پس دست بردار نیستی الان حالیت میکنم
که شروع به فرار کردن کردم که تهیونگ هم شروع به دنبال کردنم کرد
ا/ت:مادر مادر ،تهیونگ میخاد منو بخوره(تهیونگ نخورش)
&:تهیونگ با بچه کاری نداشته باش
تهیونگ: اول باید به اون بگی که منو اذیت نکنه ببین چه بلایی به سرم آورده
ا/ت:مامان دورغ میگه اول اون شروع کرد عا ببخشید یهو خودمونی شدم
&:نه بابا....
ادامه دارد
لایک ۶،کامنت۶
این هم از دو تا پارت
شب بخیر
خواب هفت فرشته رو ببینین ❤❤❤💋💋💋