رمان(عشق)پارت۷۳
سلیم:عمر بهوش اومده🥰🥰🥰🥰. آسیه(با خوشحالی):چیییییییییی؟🥰🥰🥰😱😱😱😱. سلیم:بیاید بیمارستان🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. آسیه:میبینمت فعلا🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. دوروک:چی شده☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️؟. آسیه:عمر بهوش اومده 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. قدیر:وااااای راست میگی خداروشکر 🥰🥰🥰🥰🥰. ملیسا: خداروشکر من میرم به سوسن بگم☺️☺️☺️🥰🥰. (ملیسا رفت تو اتاق سوسعم سوسن داشت گریه میکرد). ملیسا:سوسن چرا داری گریه میکنی؟. سوسن:دلم برای عمر خیلی تنگ شده😭😭😭😭😭😭. ملیسا:عمر بهوش اومده 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:چییییییی؟😱😱😱😱🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥹🥹🥹🥹. ملیسا:بیا بغلم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. «همین لحظه خونه ی آیبر» آیبیکه:خبر خوش دارم عشقم🥰🥰🥰🥰. برک:چی شده عشقم؟🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 آیبیکه:چند دقیقه پیش بهم زنگ زد و گفت عمر بهوش اومده 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. برک:راست میگی؟😱😱😱🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. آیبیکه:آره راست میگم😅😅😅😅🥰🥰🥰🥰🥰. برک:پس بیا ما هم بریم 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. آیبیکه:باشه عشقم ما هم بریم🥰🥰🥰🥰🥰🥰. «نیم ساعت بعد بیمارستان». سوسن:عمر کجاست سلیم؟🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. سلیم:تو بخشه حالشم خیلی خوبه🥰🥰🥰🥰🥰🥰. (کادمل و آسدور و سلیم بیرون اتاق موندن تا سوسعم تنها باشن و سوسن رفت تو اتاق سوسن بدون اینکه به عمر چیزی بگه با گریه پرید تو بغل عمر و سفت بغلش کرد و گفت). سوسن (باگریه):میدونستی بدون تو نمیتونم زندگی کنم 😭😭😭😭😭😭منو ببخش من از عمد اینکارو نکردم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭اگه خوب نمیشدی میمردم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭من بدون تو میمیرم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭عمر نباشه سوسن هم نیست😭😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘. عمر:گریه نکن عشقم😘😘😘😘😘😘😘😘منم بدون تو میمیرم 💋💋💋💋💋میدونم از عمد نبوده من فقط میخوام بدونم چرا میخواستی بری هان؟😭😭💔💔🥹. سوسن:................
۳.۵k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.