پارت 13
Black_blood
part13
هانا: یعنی چی
تهیونگ: یعنی خوب پسر که همش نباید خودش رو جر بده
هانا: یعنی من تو گودزیلا رو بلند کنم
تهیونگ: بله خود خود شما
هانا: من یعنی من تو رو بلند کنم اره
تهیونگ: اههه چقدر حرف میزنی اره دیگه
هانا: خوب الان که فکر میکنم میگم که فکر مسخریی بود ببین پنجره کجاست ارتفاع تا زمین هم زیاده
تهیونگ: ما هم کف زمینیم
هانا: نه اشتباه نکن به هرحال ارتفاعش زیاده
تهیونگ: خوب ببین میخوای بلند نکنی بگو نمیکنم حداقل من بلندت کنم
هانا: اعع راست میگفتی ها ارتفاعش اونقدر هم زیاد نیست
(ویو جونکوک یونا)
یونا: داشتیم با جونکوک میرفتیم به جایی که جیمین گفته بود
جونکوک: یاا بدو دیگه چقدر طولش میدی
یونا: همه که مثل تو شبیع سگ نمیدوعع
جونکوک: هه هه از تو به ارث بردم مثل سگ پاچه میگیری
یونا: هییـ اخخخ
جونکوک: چیشدی خوبی چیزیت که نشد
یونا: کدوم احمقی این درخت رو اینجا کاشته
جونکوک: چون اون احمق میدونست احمقی مثل تو هست بخوره به این درخت
یونا: حالا تو چرا انقدر نگاران شدی
جونکوک: اخه اگه پس میفتادی من باید یه 90 کیلویی رو بلند میکردم
یونا: یااا 90 کیلویی خودتی
جونکوک: تو راست میگی
یونا: حیف که الان دیر هست و مقش نیست
جونکوک: خوب خوبه خودتم میدونی راه بیفت
(ویو یونگی جیمین)
جیمین: اههههه اینا کجا موندن
یونگی: الان میان وایسا
جیمین: حالا این جونکوک یه چیزی تهیونگ اصلا جواب نداده
یونگی: خوب حتما ندیده
جیمین: اها جونکوک و یونا اومدند
یونگی: سلام
جیمین: کجا بودید
جونکوک: سلام خوب ناسلامتی داخل حیاط بودیم
یونا: راست میگه
یونگی: چیزی پیدا کردی
جونکوک: اره فردا نشون میدم خیلی خوابم میاد تازه شاید کسی ببینه
یونا: پس هانا و تهیونگ کجا هستن
یونگی: ما هم نمیدونیم
The end of the part13
________________♡_____________________
part13
هانا: یعنی چی
تهیونگ: یعنی خوب پسر که همش نباید خودش رو جر بده
هانا: یعنی من تو گودزیلا رو بلند کنم
تهیونگ: بله خود خود شما
هانا: من یعنی من تو رو بلند کنم اره
تهیونگ: اههه چقدر حرف میزنی اره دیگه
هانا: خوب الان که فکر میکنم میگم که فکر مسخریی بود ببین پنجره کجاست ارتفاع تا زمین هم زیاده
تهیونگ: ما هم کف زمینیم
هانا: نه اشتباه نکن به هرحال ارتفاعش زیاده
تهیونگ: خوب ببین میخوای بلند نکنی بگو نمیکنم حداقل من بلندت کنم
هانا: اعع راست میگفتی ها ارتفاعش اونقدر هم زیاد نیست
(ویو جونکوک یونا)
یونا: داشتیم با جونکوک میرفتیم به جایی که جیمین گفته بود
جونکوک: یاا بدو دیگه چقدر طولش میدی
یونا: همه که مثل تو شبیع سگ نمیدوعع
جونکوک: هه هه از تو به ارث بردم مثل سگ پاچه میگیری
یونا: هییـ اخخخ
جونکوک: چیشدی خوبی چیزیت که نشد
یونا: کدوم احمقی این درخت رو اینجا کاشته
جونکوک: چون اون احمق میدونست احمقی مثل تو هست بخوره به این درخت
یونا: حالا تو چرا انقدر نگاران شدی
جونکوک: اخه اگه پس میفتادی من باید یه 90 کیلویی رو بلند میکردم
یونا: یااا 90 کیلویی خودتی
جونکوک: تو راست میگی
یونا: حیف که الان دیر هست و مقش نیست
جونکوک: خوب خوبه خودتم میدونی راه بیفت
(ویو یونگی جیمین)
جیمین: اههههه اینا کجا موندن
یونگی: الان میان وایسا
جیمین: حالا این جونکوک یه چیزی تهیونگ اصلا جواب نداده
یونگی: خوب حتما ندیده
جیمین: اها جونکوک و یونا اومدند
یونگی: سلام
جیمین: کجا بودید
جونکوک: سلام خوب ناسلامتی داخل حیاط بودیم
یونا: راست میگه
یونگی: چیزی پیدا کردی
جونکوک: اره فردا نشون میدم خیلی خوابم میاد تازه شاید کسی ببینه
یونا: پس هانا و تهیونگ کجا هستن
یونگی: ما هم نمیدونیم
The end of the part13
________________♡_____________________
۱۶.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.