فیک جونگ کوک پارت ۵ (معشوقه) فصل ۲
ارباب : .....اممم ولی...چرا هنوز یه فایده داری!...تو باید عروسک جnسi من باشی! البته اگه خوب کارت رو توی رابطه انجام ندی میدمت دست بادیگاردا تا خوب بfاkت بِدَن!....
با این حرفش لرزی به بدنم افتاد یعنی من قراره تبدیل به یه هرzه بشم که هرشب زیر یه نفره؟ ولی چرا من؟ مگه من چیکار کردم که باید اینجور بدبخت بشم؟ چشمام بسته بود و میترسیدم هر لحظه کارش رو شروع کنه چون پاهام بسته نیود و میتونست راحت کارش رو انجام بده ولی دستام هنوز بسته بود! روم خیmه زد و نفsاش رو توی صورتم پخش کرد! دستشو روی شkمم گذاشت و آروم ماsاژ میداد و این کارش واقعا دیوونم میکرد ولی سعیمیکردم تhریک نشم همینطور که داشت شکمم رو ماsاژ میداد آروم دستشو داشت بالا میاورد! دستشو روی سیnم گذاشت و فشaری بهش وارد کرد! دندونامو روی هم فشردم که نaله ام درنیاد. دیگه نتونستم تحمل کنم. من نباید میذاشتم که کسی بجز جونگ کوک بهم دست بزنه! یه دفعه محکم لگد زدم به.....اممم خب خودتون باید بدونید دیگه😁 که از صفت و سخت شدنش معلوم بود که حسابی تhریک شده! یه دفعه نaله ی مردونه ای کرد که مو به تنم سیخ شد بعد خودشو از روم کنار برد و همینطور نaله میکرد! درسته که چشم هام و دست هام بسته بود ولی فلج که نشده بودم! سریع خواستم برم کنار که یهو محکم از روی تخt افتادم که حس کردم کmرم شکست! یه دفعه از درد ناله ای کردم که صدای قهقه اون مرد داخل اتاق پیچید! وا چه مرگشه؟ دیوونه شده؟🤨یه دفعه دسtشو دور کمrم حلقه کرد و به خودش چsبوnد! اییی خاک تو سرم که حتی بلد نیستم فرار کنم!😑
ارباب: چه عجب ما صدای نaله های قشنگ تو هم شنیدیم!
ا.ت: الان منظورت از ما کیه؟....درضمن نaله ی من از درد بود نه از لذت!
با حرفی که زدم خودمم پشیمون شدم! آخه این چه گوhی بود که من خوردم😐دوباره خندید و گفت:
ارباب: ولی من میتونم لذتش رو بهت بدم!
ا.ت: گمشوووووو عوضییی
ارباب: یاااا بیب مگه یادت رفته چی گفتم دلت میخواد زیر بادیگاردا باشی؟
با این حرفش لال شدم و دیگه چیزی نگفتم.
ارباب: در ضمن اسم من عوضی یا آشغال نیست که همش با این اسمای مسخره صدام میکنی!
ا.ت: پس چی صداتون کنم ارباب؟(ترس و لرز)
دوباره قهقه ای زد! وقتی اینجور میخنده دوس دارم کلشو بکنم😑ایشششش مرتیکه ی مسخرهههه. ولی خب بالاخره اسمش رو میفهمم! کسی چمی دونه شاید اگه این پارچه ی لعنتی رو از روی چشمام برداره شناختمش!
ارباب: میتونی بهم بگی.........
ادامه داخل اون یکی چنل چون اینجا فقط میشه ۲ پارت گذاشت
https://wisgoon.com/fake_jimin_sana
با این حرفش لرزی به بدنم افتاد یعنی من قراره تبدیل به یه هرzه بشم که هرشب زیر یه نفره؟ ولی چرا من؟ مگه من چیکار کردم که باید اینجور بدبخت بشم؟ چشمام بسته بود و میترسیدم هر لحظه کارش رو شروع کنه چون پاهام بسته نیود و میتونست راحت کارش رو انجام بده ولی دستام هنوز بسته بود! روم خیmه زد و نفsاش رو توی صورتم پخش کرد! دستشو روی شkمم گذاشت و آروم ماsاژ میداد و این کارش واقعا دیوونم میکرد ولی سعیمیکردم تhریک نشم همینطور که داشت شکمم رو ماsاژ میداد آروم دستشو داشت بالا میاورد! دستشو روی سیnم گذاشت و فشaری بهش وارد کرد! دندونامو روی هم فشردم که نaله ام درنیاد. دیگه نتونستم تحمل کنم. من نباید میذاشتم که کسی بجز جونگ کوک بهم دست بزنه! یه دفعه محکم لگد زدم به.....اممم خب خودتون باید بدونید دیگه😁 که از صفت و سخت شدنش معلوم بود که حسابی تhریک شده! یه دفعه نaله ی مردونه ای کرد که مو به تنم سیخ شد بعد خودشو از روم کنار برد و همینطور نaله میکرد! درسته که چشم هام و دست هام بسته بود ولی فلج که نشده بودم! سریع خواستم برم کنار که یهو محکم از روی تخt افتادم که حس کردم کmرم شکست! یه دفعه از درد ناله ای کردم که صدای قهقه اون مرد داخل اتاق پیچید! وا چه مرگشه؟ دیوونه شده؟🤨یه دفعه دسtشو دور کمrم حلقه کرد و به خودش چsبوnد! اییی خاک تو سرم که حتی بلد نیستم فرار کنم!😑
ارباب: چه عجب ما صدای نaله های قشنگ تو هم شنیدیم!
ا.ت: الان منظورت از ما کیه؟....درضمن نaله ی من از درد بود نه از لذت!
با حرفی که زدم خودمم پشیمون شدم! آخه این چه گوhی بود که من خوردم😐دوباره خندید و گفت:
ارباب: ولی من میتونم لذتش رو بهت بدم!
ا.ت: گمشوووووو عوضییی
ارباب: یاااا بیب مگه یادت رفته چی گفتم دلت میخواد زیر بادیگاردا باشی؟
با این حرفش لال شدم و دیگه چیزی نگفتم.
ارباب: در ضمن اسم من عوضی یا آشغال نیست که همش با این اسمای مسخره صدام میکنی!
ا.ت: پس چی صداتون کنم ارباب؟(ترس و لرز)
دوباره قهقه ای زد! وقتی اینجور میخنده دوس دارم کلشو بکنم😑ایشششش مرتیکه ی مسخرهههه. ولی خب بالاخره اسمش رو میفهمم! کسی چمی دونه شاید اگه این پارچه ی لعنتی رو از روی چشمام برداره شناختمش!
ارباب: میتونی بهم بگی.........
ادامه داخل اون یکی چنل چون اینجا فقط میشه ۲ پارت گذاشت
https://wisgoon.com/fake_jimin_sana
۵۷۱
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.