پارت 33
دیدم مامان و بابام آمدن. نمی دونم از اون اتفاق خبر دارن یانه وقتی سلام کردم با خنده جوابمو دادن. مطمئنا. خبر نداشتن و گرنه منو می کشتن.
محمد.
وقتی رفتم خونه. اونقدر عصبی بودم دقیقا نمی دونم چقدر مشروب خوردم ولی اونقدر خورده بودم که کلا مست بودم. رفتم توی اتاقم. یاده لباس نیکا که اون شب جا گزاشت بود. رو از کمد کشیدم بیرون و بوسیدمش توی بغلم گرفتمش
بهش می گفتم دیگه. عاشقش نیستم ولی دروغ بود. من هنوزم مثل سگ عاشقش بودم ولی یاد خیانتش. افتادم لباسش رو پرت کردم و از خودم متنفر شدم که هنوزم دوسش دارم که در خونه به صدا در آمد. رفتم بازش کردم. که نیکا بود یه کاسه آش رشته دستش بود.
پوزخندی زدم و آش رشته رو توی سینش خالی کردم که جیغی کشید. چون سوخته بود اش رشتش. خیلی داغ بود خواست بره که اجازه ندادم در خونه رو بستم و چسبوندمش به در. توی چشماش زل زدم و بهش گفتم ..........
محمد.
وقتی رفتم خونه. اونقدر عصبی بودم دقیقا نمی دونم چقدر مشروب خوردم ولی اونقدر خورده بودم که کلا مست بودم. رفتم توی اتاقم. یاده لباس نیکا که اون شب جا گزاشت بود. رو از کمد کشیدم بیرون و بوسیدمش توی بغلم گرفتمش
بهش می گفتم دیگه. عاشقش نیستم ولی دروغ بود. من هنوزم مثل سگ عاشقش بودم ولی یاد خیانتش. افتادم لباسش رو پرت کردم و از خودم متنفر شدم که هنوزم دوسش دارم که در خونه به صدا در آمد. رفتم بازش کردم. که نیکا بود یه کاسه آش رشته دستش بود.
پوزخندی زدم و آش رشته رو توی سینش خالی کردم که جیغی کشید. چون سوخته بود اش رشتش. خیلی داغ بود خواست بره که اجازه ندادم در خونه رو بستم و چسبوندمش به در. توی چشماش زل زدم و بهش گفتم ..........
۶.۵k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.