P15
P15
+منم...واسه همین پیشقدم شدم....
_پس از این به بعد آزاده....
+بله که آزاده...چرا آزاد نباشه؟
_زبون نریز انقدر...بزار برسیم خونه...بعدش....
دوباره لبناشو رو لب.ا.م گذاشت و نفس کشید...
=ات...
جونگوک اومده بود بیمارستان....ولی با دیدن این صحنه که جفتشون دارن همدیگه رو از ته دلل میبوسن...لال شد.
زود از هم جدا شدیم و من داداشم و دیدم....
=مگه نگفتم؟
+کوک....کی اومدی؟
=بحثو عوض نکن ات....
_کوک..ما...ما همدیگه رو دوست داریم....عاشق همیم....همدیگرو میپرستیم....دیگه چی بگم؟
=اون موقع که طلاق میگرفتید....فکر اینجاهاشم میکردید دیگه....!
+داداش....ما...میخوایمدوباره با هم ازدواج کنیم....
=باشه....
عصبی و ناراحت رفت یرون و درو پشت سرش محکم بست....
+ناراحت شد نه؟
_اره.....عیبی نداره....بعدا میریم باهاش حرف میزنیم خب؟
+باشه(گریه)
_گریه نکن انقدر نینی....
اومد طرفمو پتو رو دورم پیچید و کمکم کرد بلند شم....
_بریم خونه دیگه....
+بریم....
رفتیم و رسیدیم خونه...
من زود پتو رو از دورم باز کردم و رفتم سمت در اتاقشون
+ جونگکوک....
چند بار در زدم...
=بله؟
درو باز کردم و رفتم تو اتاق....
+کوک.....
=اینجا چیکار داری؟
+کوک....میخواستم باهات حرف بزنم.....
=بگو برو.....
رفتم کنارش نشستم ....
+کوک....تو با ازدواج دوباره ما مشکلی داری؟
=نه....مگه من میخوام زندگی کنم با اون؟
+حالا چرا عصبی انقدر.....
=من بهت گفته بودم....من فقط بخاطر خودت پشتت وایسادم....بخاطر اینکه اون بی غیرت نره با اون هلن هرزه حرف بزنه....داشتم نابود شدنتو میدیدم ات....نمیدونم چرا دوباره بهش اعتماد کردی..
+کوک....داریم میریم کانادا....هممون...خبر داری که خودتم.....تهیونگ گفت باید باهاش صمیمی میشدم تا امضا رو بگیرم....
=خب...الان چیکار داری با من....
+نگران شدم....اونجوری رفتی...
=نشو....
+چرا اینجوری حرف میزنی باهام؟
=چجوری حرف بزنم....
کتابشو گذاشت کنار....
=چجوری حرف بزنم که خانم خانما ناراحت نشن؟
گونمو محکم بوسید و بغلم کرد...
منم گونشو محکم ب.وس.یدم.....
÷به به....خواهر برادری خوب دور هم جمعیدا
+منم...واسه همین پیشقدم شدم....
_پس از این به بعد آزاده....
+بله که آزاده...چرا آزاد نباشه؟
_زبون نریز انقدر...بزار برسیم خونه...بعدش....
دوباره لبناشو رو لب.ا.م گذاشت و نفس کشید...
=ات...
جونگوک اومده بود بیمارستان....ولی با دیدن این صحنه که جفتشون دارن همدیگه رو از ته دلل میبوسن...لال شد.
زود از هم جدا شدیم و من داداشم و دیدم....
=مگه نگفتم؟
+کوک....کی اومدی؟
=بحثو عوض نکن ات....
_کوک..ما...ما همدیگه رو دوست داریم....عاشق همیم....همدیگرو میپرستیم....دیگه چی بگم؟
=اون موقع که طلاق میگرفتید....فکر اینجاهاشم میکردید دیگه....!
+داداش....ما...میخوایمدوباره با هم ازدواج کنیم....
=باشه....
عصبی و ناراحت رفت یرون و درو پشت سرش محکم بست....
+ناراحت شد نه؟
_اره.....عیبی نداره....بعدا میریم باهاش حرف میزنیم خب؟
+باشه(گریه)
_گریه نکن انقدر نینی....
اومد طرفمو پتو رو دورم پیچید و کمکم کرد بلند شم....
_بریم خونه دیگه....
+بریم....
رفتیم و رسیدیم خونه...
من زود پتو رو از دورم باز کردم و رفتم سمت در اتاقشون
+ جونگکوک....
چند بار در زدم...
=بله؟
درو باز کردم و رفتم تو اتاق....
+کوک.....
=اینجا چیکار داری؟
+کوک....میخواستم باهات حرف بزنم.....
=بگو برو.....
رفتم کنارش نشستم ....
+کوک....تو با ازدواج دوباره ما مشکلی داری؟
=نه....مگه من میخوام زندگی کنم با اون؟
+حالا چرا عصبی انقدر.....
=من بهت گفته بودم....من فقط بخاطر خودت پشتت وایسادم....بخاطر اینکه اون بی غیرت نره با اون هلن هرزه حرف بزنه....داشتم نابود شدنتو میدیدم ات....نمیدونم چرا دوباره بهش اعتماد کردی..
+کوک....داریم میریم کانادا....هممون...خبر داری که خودتم.....تهیونگ گفت باید باهاش صمیمی میشدم تا امضا رو بگیرم....
=خب...الان چیکار داری با من....
+نگران شدم....اونجوری رفتی...
=نشو....
+چرا اینجوری حرف میزنی باهام؟
=چجوری حرف بزنم....
کتابشو گذاشت کنار....
=چجوری حرف بزنم که خانم خانما ناراحت نشن؟
گونمو محکم بوسید و بغلم کرد...
منم گونشو محکم ب.وس.یدم.....
÷به به....خواهر برادری خوب دور هم جمعیدا
۱۱.۷k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.