پارت 5( جونگ قلدر مدرسمونه)
خب خب اینم از پارت بعدی حلا لطفا اول بلایک بعد برو بخون 🍷🥺💗
دوس دارم چهرش رو هم ببین یواش رفتم سمتش
که یهو با کله خورد به من
سرش رو اورد بالا
هاااا چیییی این که ا/ته
ا/ت : اییی سرم، شکمت از سنگ ساخته شده...
چیییی جون کوک؟! تو اینجا چیکار میکنی ها؟
کوک : وایی تورو حتی توی سوپر مارکت هم باید تحمل کنم
ا/ت : بعد از این همه سوپر مارکت چرا باید بیای این یکی که سر کوچه ماست!؟
کوک : هااا چی؟ سر کوچتونه؟ کو کجا؟ کدوم خونه خونه شماست؟
ا/ت : عجبا به تو چههه چرا میخوای ادرس خونه مون رو بپرسی؟
نکنع میخوای مزاحمم بشی
کوک : برو بابا میخوام ببینم اگه خیلی نزدیک خونه منه بگم بابام خونه ام رو عوض کنه!
ا/ت :خونه تو هم اینجاست؟؟؟
کوک : ( به بیرون اشاره کرد) این خونه منه
ا/ت: خونه خودت تنهاییه؟ ( وای یه خونه دوطبقه خیلی شیکه)
کوک : تو واقعا خیلی منحرفی چرا میخوای بدونی تنها زندگی میکنم یا نه؟! نکنه که تو میخوای مزاحمم بشی ها؟
ا/ت : ببخشید نمیخواستم فضولی کنم فقط میخواستم ببینم هم سن من کس دیگه ای هم اطرافم هست که تنهایی زندگی کنه!
کوک : چییی؟ حالا من پسرم که خانواده ام مشکلی ندارن ولی خانواده تو چه جوری بهت اعتماد کردن یه خونه خالی دادن تحویل همچین دختر منحرفی؟! (پوزخند ) ( کوک فقط چون بشدت کنجکاو بود که چرا تنها زندگی میکنه با همچنین لحنی از ا/ت پرسید و فکرشم نمیکرد که بهش بر بخوره)
چشم های ا/ت پر از اشک شد و کوک رو پس زد و رفت سمت در که کوک متعجب دنبالش رفت از پشت دستش رو دور کمر ا/ت حلقه کرد
ا/ت : ولم کن میخوام برم کار دارم
کوک : نمیکنم شاید فک کنی من ادم عوضی هستم ولی نه در این حد که اشک یه دختر رو در بیارم بدون این که بدونم چرا
ا/ت : من که گریه نکردم ولمممم کن
ویو ا/ت وقتی کوک گفت خوانواده ات چه جوری بهت اعتماد کردن خیلی بهم برخورد و بیش از حد دلم برای مامانم تنگ شد
و با تمام وجود دلم خواست که دباره مامانم رو ببینم و بغلش کنم ولی نمیتونستم احساساتم جریحه دار شد و زدم زیر گریه میخواستم کسی اشک هام رو نبینه پس دویدم که برم سمت در ولی کوک از پشت محکم بغلم کرد نمیتونستم نفس بکشم خوشو خیلی سفت بهم چسبونده بود ولی خیلی بهم حس ارامش میداد و قلبم شروع کرد به تند تند زدن میتونستم صدای قلب کوک رو بشنوم که حتی از قلب منم تند تر میزد
کوک محکم تر ا/ت رو گرفت تو بغل و بهش اجازه فرار کردن نداد
اروم ا/ت رو بر گردوند سمت خودش و با شصتش اشک هاش رو پاک کرد
خب دیگه واقعا مرسی از اون 20 تایی که بین 2k بیننده لایک میکنن🥺💗
دوس دارم چهرش رو هم ببین یواش رفتم سمتش
که یهو با کله خورد به من
سرش رو اورد بالا
هاااا چیییی این که ا/ته
ا/ت : اییی سرم، شکمت از سنگ ساخته شده...
چیییی جون کوک؟! تو اینجا چیکار میکنی ها؟
کوک : وایی تورو حتی توی سوپر مارکت هم باید تحمل کنم
ا/ت : بعد از این همه سوپر مارکت چرا باید بیای این یکی که سر کوچه ماست!؟
کوک : هااا چی؟ سر کوچتونه؟ کو کجا؟ کدوم خونه خونه شماست؟
ا/ت : عجبا به تو چههه چرا میخوای ادرس خونه مون رو بپرسی؟
نکنع میخوای مزاحمم بشی
کوک : برو بابا میخوام ببینم اگه خیلی نزدیک خونه منه بگم بابام خونه ام رو عوض کنه!
ا/ت :خونه تو هم اینجاست؟؟؟
کوک : ( به بیرون اشاره کرد) این خونه منه
ا/ت: خونه خودت تنهاییه؟ ( وای یه خونه دوطبقه خیلی شیکه)
کوک : تو واقعا خیلی منحرفی چرا میخوای بدونی تنها زندگی میکنم یا نه؟! نکنه که تو میخوای مزاحمم بشی ها؟
ا/ت : ببخشید نمیخواستم فضولی کنم فقط میخواستم ببینم هم سن من کس دیگه ای هم اطرافم هست که تنهایی زندگی کنه!
کوک : چییی؟ حالا من پسرم که خانواده ام مشکلی ندارن ولی خانواده تو چه جوری بهت اعتماد کردن یه خونه خالی دادن تحویل همچین دختر منحرفی؟! (پوزخند ) ( کوک فقط چون بشدت کنجکاو بود که چرا تنها زندگی میکنه با همچنین لحنی از ا/ت پرسید و فکرشم نمیکرد که بهش بر بخوره)
چشم های ا/ت پر از اشک شد و کوک رو پس زد و رفت سمت در که کوک متعجب دنبالش رفت از پشت دستش رو دور کمر ا/ت حلقه کرد
ا/ت : ولم کن میخوام برم کار دارم
کوک : نمیکنم شاید فک کنی من ادم عوضی هستم ولی نه در این حد که اشک یه دختر رو در بیارم بدون این که بدونم چرا
ا/ت : من که گریه نکردم ولمممم کن
ویو ا/ت وقتی کوک گفت خوانواده ات چه جوری بهت اعتماد کردن خیلی بهم برخورد و بیش از حد دلم برای مامانم تنگ شد
و با تمام وجود دلم خواست که دباره مامانم رو ببینم و بغلش کنم ولی نمیتونستم احساساتم جریحه دار شد و زدم زیر گریه میخواستم کسی اشک هام رو نبینه پس دویدم که برم سمت در ولی کوک از پشت محکم بغلم کرد نمیتونستم نفس بکشم خوشو خیلی سفت بهم چسبونده بود ولی خیلی بهم حس ارامش میداد و قلبم شروع کرد به تند تند زدن میتونستم صدای قلب کوک رو بشنوم که حتی از قلب منم تند تر میزد
کوک محکم تر ا/ت رو گرفت تو بغل و بهش اجازه فرار کردن نداد
اروم ا/ت رو بر گردوند سمت خودش و با شصتش اشک هاش رو پاک کرد
خب دیگه واقعا مرسی از اون 20 تایی که بین 2k بیننده لایک میکنن🥺💗
۲۳.۰k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.