فیک کوکی👑
ادامه pt 3
ویو ا.ت
اون لباس توی باکس مال چند روز پیش بود که خریده بودم و برای یه مهمونیه یا مراسم مناسب گذاشته بودم ساعت تقریبا ۲ بود مهمونی ام ساعت ۸ پس من چند ساعت وقت داشتم پس رفتم پایین ناهار خوردم بعد فیلم دیدم و دوباره رفتم توی اتاق یکم با گوشی ور رفتم دیگه داشتم چرت میزدم یه نگاه به ساعت کردم چی ساعت ۶:27 بود سریع از روی تخت رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون لباس رو پوشیدم موهامو بستم ۲ بار بستم خراب شد تصمیم گرفتم باز بزارم پس یکم بهشون حالت دادم گردنبند مناسب با لباس رو برداشتم و انداختم گدنم کفش هارو هم پام کردم کیف دستی رو هم برداشتم
ا.ت : لونا پدر کجاست
لونا: با دوستاشون رفتن بیرون
چی واقعا پس دورم زد بدون حرفی از عمارت خارج شدم سوار ماشین جلوی در شدم و بعد از ۱۵ مین رسیدیم پیاده شدم و زنگ عمارت رو به صدا در آوردم چند لحظه بعد در باز شد
خدمه : مهمون آقای کیم هستین؟
ا.ت: بله
خدمه : اسمتون ؟
ا.ت: چانگ ا.ت
خدمه: اوه خانم چانگ ببخشید که نشناختمتون
ا.ت: موردی نیست
خدمه: بفرمایید داخل
ا.ت: ممنون
وارد شدم که دیدم همه لباس مشکی پوشیدن وارث ها هستن پس نقشه پدر همین بود منشی پدرم اومد پیشم
(علامت منشی %)
%خانم خوش اومدین
ا.ت: ممنونم
%بیاین بریم سر میز ها تا وارث هارو معرفی کنم
با منشی رفتیم جای یکی از میز های ایستاده همه داشتن صحبت میکردن
% اصلی ترین شرکا اون هفت نفر هستن
داشتم با چشمام رصدشون میکردم که دیدم اون اون خودشه حالا چطور باید فرار کنم؟ درسته اون کسی نبود جز...
پایان پارت ۳🐯
شرط داریم
لایک ۱۱★🌼
کامنت ۱۱★🌼
ویو ا.ت
اون لباس توی باکس مال چند روز پیش بود که خریده بودم و برای یه مهمونیه یا مراسم مناسب گذاشته بودم ساعت تقریبا ۲ بود مهمونی ام ساعت ۸ پس من چند ساعت وقت داشتم پس رفتم پایین ناهار خوردم بعد فیلم دیدم و دوباره رفتم توی اتاق یکم با گوشی ور رفتم دیگه داشتم چرت میزدم یه نگاه به ساعت کردم چی ساعت ۶:27 بود سریع از روی تخت رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون لباس رو پوشیدم موهامو بستم ۲ بار بستم خراب شد تصمیم گرفتم باز بزارم پس یکم بهشون حالت دادم گردنبند مناسب با لباس رو برداشتم و انداختم گدنم کفش هارو هم پام کردم کیف دستی رو هم برداشتم
ا.ت : لونا پدر کجاست
لونا: با دوستاشون رفتن بیرون
چی واقعا پس دورم زد بدون حرفی از عمارت خارج شدم سوار ماشین جلوی در شدم و بعد از ۱۵ مین رسیدیم پیاده شدم و زنگ عمارت رو به صدا در آوردم چند لحظه بعد در باز شد
خدمه : مهمون آقای کیم هستین؟
ا.ت: بله
خدمه : اسمتون ؟
ا.ت: چانگ ا.ت
خدمه: اوه خانم چانگ ببخشید که نشناختمتون
ا.ت: موردی نیست
خدمه: بفرمایید داخل
ا.ت: ممنون
وارد شدم که دیدم همه لباس مشکی پوشیدن وارث ها هستن پس نقشه پدر همین بود منشی پدرم اومد پیشم
(علامت منشی %)
%خانم خوش اومدین
ا.ت: ممنونم
%بیاین بریم سر میز ها تا وارث هارو معرفی کنم
با منشی رفتیم جای یکی از میز های ایستاده همه داشتن صحبت میکردن
% اصلی ترین شرکا اون هفت نفر هستن
داشتم با چشمام رصدشون میکردم که دیدم اون اون خودشه حالا چطور باید فرار کنم؟ درسته اون کسی نبود جز...
پایان پارت ۳🐯
شرط داریم
لایک ۱۱★🌼
کامنت ۱۱★🌼
۳.۰k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.