رمان
#رمان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من ؟
پارت ⁷
اهورا
انگار توی خواب و بیداری بودم ، حس میکردم با سطح زمین ارتفاع دارم ،
چشمام رو باز کردم و فهمیدم تو بغل نیکوام
ولممم کننن جنن
- ششش
با مشتام می کوبیدم به شونه و سینش
یهو خودمو کوبید به دیوار و جلوی دهنم رو گرفت
حس میکردم قلبم توی گلوم میزنه ، سرم گیج میرفت ، مچ دستش رو گرفتم ، سرش رو نزدیک گوشم اوردم
- دوروبرت رو ببین ، همه خوابن
به اطراف نگاهی انداختم ، همه جا تاریکی مطلق بود ، فکر کنم داخل ورودی خونه بودیم
دستش رو برداشت
خودم میتونم راه برم
- سبک تر از اون چیزی هستی که فکرش رو میکردم
اینبار بجای اینکه دستش رو زیر زانوم ببره گزاشت زیر باسنم و دست دیگش رو روی پشتم و به راهش ادامه داد
توروخدا منو ولم کن خواهش میکنم
با کارایی که باهام میکرد علاوه بر خجالت ، حالم رو بد میکرد
عرق سرد از بدنم سرازیر بود
حس میکردم داره گردنم رو بو میکشه
بازم همون صدای گرفته و بغض آلود :
مثل اون گردن بلند و خوش بویی داری ، حس میکنم برگشته و کنارمه
با صدایی لرزون که خودمم انتظارش رو نداشتم اروم دم زدم :
منو کجا میبری ؟
ولی جواب نگرانی هام سکوتش بود
بلاخره رسیدیم جلوی در اتاقم
به محض اینکه منو گزاشت زمین رفتم توالت
بدنم مثل بید میلرزید ، به صورتم اب سرد پاشیدم و گردنم رو دست کشیدم
•••
طرفای صبح بود که خوابم برد و از بیخوابی چشمام قرمز شده بود ، لباس های خوابم رو با شلوار پیژامه سورمه ای شطرنجی با خط های کِرِم و تیشرت کِرِم عوض کردم
همگی سر میز غداخوری به صرف صبحانه بودیم ، نگرانی اینکه آغاجون دوربین هارو نگاه کنه بدجور به جونم افتاده بود
صدای یهویی مامانم باعث شد شونه هام از ترس بالا بیوفتن : پسرم آغاجون صدات میزنه
با شتاب سرم رو سمت اولین و بالا ترین صندلی که فقط خودش حق نشستن روی اون رو داشت ، چرخوندم و به چشماش خیره شدم ، آب دهنم رو قورت دادم ...
توجه ❗️: لطفا کامنت هارو بخون گل
نویسنده : ابان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من ؟
پارت ⁷
اهورا
انگار توی خواب و بیداری بودم ، حس میکردم با سطح زمین ارتفاع دارم ،
چشمام رو باز کردم و فهمیدم تو بغل نیکوام
ولممم کننن جنن
- ششش
با مشتام می کوبیدم به شونه و سینش
یهو خودمو کوبید به دیوار و جلوی دهنم رو گرفت
حس میکردم قلبم توی گلوم میزنه ، سرم گیج میرفت ، مچ دستش رو گرفتم ، سرش رو نزدیک گوشم اوردم
- دوروبرت رو ببین ، همه خوابن
به اطراف نگاهی انداختم ، همه جا تاریکی مطلق بود ، فکر کنم داخل ورودی خونه بودیم
دستش رو برداشت
خودم میتونم راه برم
- سبک تر از اون چیزی هستی که فکرش رو میکردم
اینبار بجای اینکه دستش رو زیر زانوم ببره گزاشت زیر باسنم و دست دیگش رو روی پشتم و به راهش ادامه داد
توروخدا منو ولم کن خواهش میکنم
با کارایی که باهام میکرد علاوه بر خجالت ، حالم رو بد میکرد
عرق سرد از بدنم سرازیر بود
حس میکردم داره گردنم رو بو میکشه
بازم همون صدای گرفته و بغض آلود :
مثل اون گردن بلند و خوش بویی داری ، حس میکنم برگشته و کنارمه
با صدایی لرزون که خودمم انتظارش رو نداشتم اروم دم زدم :
منو کجا میبری ؟
ولی جواب نگرانی هام سکوتش بود
بلاخره رسیدیم جلوی در اتاقم
به محض اینکه منو گزاشت زمین رفتم توالت
بدنم مثل بید میلرزید ، به صورتم اب سرد پاشیدم و گردنم رو دست کشیدم
•••
طرفای صبح بود که خوابم برد و از بیخوابی چشمام قرمز شده بود ، لباس های خوابم رو با شلوار پیژامه سورمه ای شطرنجی با خط های کِرِم و تیشرت کِرِم عوض کردم
همگی سر میز غداخوری به صرف صبحانه بودیم ، نگرانی اینکه آغاجون دوربین هارو نگاه کنه بدجور به جونم افتاده بود
صدای یهویی مامانم باعث شد شونه هام از ترس بالا بیوفتن : پسرم آغاجون صدات میزنه
با شتاب سرم رو سمت اولین و بالا ترین صندلی که فقط خودش حق نشستن روی اون رو داشت ، چرخوندم و به چشماش خیره شدم ، آب دهنم رو قورت دادم ...
توجه ❗️: لطفا کامنت هارو بخون گل
نویسنده : ابان
۳.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.