جنگ برای تو ( پارت 4)
با اون حجم سرگیجه ای که داشتم اصلا جایی رو نمیدیدم... الان من گم شدم؟ از پشت محکم خوردم به یه نفر
سوریو: هی خوبی؟!
جونگ کوک: چطور جرئت میکنی با این لحن با من حرف بزنی
سوریو : ببینم چیزی زدی داداش؟ لباساتم که مال دوره ی قدیمه.... اهاااننن ببینم نکنه سر صحنه ی فیلمبرداری بودی و راتو گم کردی آره؟
جونگ کوک: ای ابله... من شاهزاده ی چوسانم، اینو بدون قطعا به خاطر این بی حرمتی که به من کردی مجازات میشی
سوریو : نه مث اینکه تو واقعا داغونی، بیا بریم خونه من، حداقل یه ذره عقلت بیاد سر جاش
جونگ کوک : نه من باید برگردم
سوریو : دقیقا کجا باید برگردی؟
جونگ کوک: چوسان
سوریو : ببینم شوخی که نمیکنی؟
جونگ کوک : تو چهره ی من شوخی کردن میبینی؟
سوریو : خب نه.... ولی اگر بخوای میتونم کمکت کنم
جونگ کوک : چون کمکم میکنی میگم بهت پاداش بدن ولی تنبیهات سر جاشه
سوریو : حتما الان باید بگم این لطف شما رو میرسونه سرورم؟
جونگ کوک : هوم...
سوریو : باشه.... ممنونم سرورم، این لطف شمارو هرگز فراموش نمیکنم
جونگ کوک : این خوبه
سوریو: بیا بریم
سوار ماشین شدیم به سمت خونه ی من حرکت کردیم
جونگ کوک : اسمت چیه؟
سوریو : خب اسمم سوریوئه، تو.... یعنی شما ببخشید.... شما اسمتون چیه؟
جونگ کوک: اسمم جئون جونگ کوکه
سوریو : واقعا؟ اسم آخرین پسر پادشاه چوسان جونگ کوکه ، نکنه اون شمایید؟!
جونگ کوک: پس دارم چی میگم
سوریو : خب ببین یه روز خونم بمون بعدش برت میگردونم به همون چوسان.... هوم ؟
جونگ کوک: خوبه.... موافقم
بعد از نیم ساعت رسیدن خونه ی سوریو
سوریو : خب چی دوست دارین بخورین سرورم؟
جونگ کوک : من تا نرم به سرزمین خودم چیزی نمیخورم، اینجا همه چیش عجیبه، از آدماش تا کوچکترین چیزایی که توش وجود داره
سوریو : هرجور راحتین ولی من باز براتون نگه میدارم
همینجور ساعت ها میگذشت و اونا بیشتر به روز رفتن جونگ کوک نزدیک میشدن
به سمت غار رفتن تا جونگ کوک بتونه عبور کنه
سوریو : خب فک کنم وقت خداحافظی باشه سرورم
جونگ کوک : درسته پس خداحافظ، و ممنون بابت اینکه کمکم کردی
سوریو : خواهش میکنم ولی اینجا معمولا برای خداحافظی همدیگرو بغل میکنن
جونگ کوک: فکر نمیکنم ایده ی خوبی باشه
سوریو : ولی اینجوری شیرین تره
جونگ کوک : اهههه....خیله خوب ولی فقط چند ثانیه
سوریو : بله حتما
و به مدت خیلی کم همدیگرو بغل کردن ولی نمیدونستن با همین مدت کم چه اتفاقی ممکنه بیوفته......
سوریو: هی خوبی؟!
جونگ کوک: چطور جرئت میکنی با این لحن با من حرف بزنی
سوریو : ببینم چیزی زدی داداش؟ لباساتم که مال دوره ی قدیمه.... اهاااننن ببینم نکنه سر صحنه ی فیلمبرداری بودی و راتو گم کردی آره؟
جونگ کوک: ای ابله... من شاهزاده ی چوسانم، اینو بدون قطعا به خاطر این بی حرمتی که به من کردی مجازات میشی
سوریو : نه مث اینکه تو واقعا داغونی، بیا بریم خونه من، حداقل یه ذره عقلت بیاد سر جاش
جونگ کوک : نه من باید برگردم
سوریو : دقیقا کجا باید برگردی؟
جونگ کوک: چوسان
سوریو : ببینم شوخی که نمیکنی؟
جونگ کوک : تو چهره ی من شوخی کردن میبینی؟
سوریو : خب نه.... ولی اگر بخوای میتونم کمکت کنم
جونگ کوک : چون کمکم میکنی میگم بهت پاداش بدن ولی تنبیهات سر جاشه
سوریو : حتما الان باید بگم این لطف شما رو میرسونه سرورم؟
جونگ کوک : هوم...
سوریو : باشه.... ممنونم سرورم، این لطف شمارو هرگز فراموش نمیکنم
جونگ کوک : این خوبه
سوریو: بیا بریم
سوار ماشین شدیم به سمت خونه ی من حرکت کردیم
جونگ کوک : اسمت چیه؟
سوریو : خب اسمم سوریوئه، تو.... یعنی شما ببخشید.... شما اسمتون چیه؟
جونگ کوک: اسمم جئون جونگ کوکه
سوریو : واقعا؟ اسم آخرین پسر پادشاه چوسان جونگ کوکه ، نکنه اون شمایید؟!
جونگ کوک: پس دارم چی میگم
سوریو : خب ببین یه روز خونم بمون بعدش برت میگردونم به همون چوسان.... هوم ؟
جونگ کوک: خوبه.... موافقم
بعد از نیم ساعت رسیدن خونه ی سوریو
سوریو : خب چی دوست دارین بخورین سرورم؟
جونگ کوک : من تا نرم به سرزمین خودم چیزی نمیخورم، اینجا همه چیش عجیبه، از آدماش تا کوچکترین چیزایی که توش وجود داره
سوریو : هرجور راحتین ولی من باز براتون نگه میدارم
همینجور ساعت ها میگذشت و اونا بیشتر به روز رفتن جونگ کوک نزدیک میشدن
به سمت غار رفتن تا جونگ کوک بتونه عبور کنه
سوریو : خب فک کنم وقت خداحافظی باشه سرورم
جونگ کوک : درسته پس خداحافظ، و ممنون بابت اینکه کمکم کردی
سوریو : خواهش میکنم ولی اینجا معمولا برای خداحافظی همدیگرو بغل میکنن
جونگ کوک: فکر نمیکنم ایده ی خوبی باشه
سوریو : ولی اینجوری شیرین تره
جونگ کوک : اهههه....خیله خوب ولی فقط چند ثانیه
سوریو : بله حتما
و به مدت خیلی کم همدیگرو بغل کردن ولی نمیدونستن با همین مدت کم چه اتفاقی ممکنه بیوفته......
۲۹.۵k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.