وقتی مشکل روانی داره و عاشقت میشه...[p1]
وقتی مشکل روانی داره و عاشقت میشه...[p1]
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
pov:
توی بیمارستان روان پزشکی کار میکردی یکی از بیمار هات که فلیکس بود،عاشقت میشه و...
نگاهی به ساختمان بزرگ روبه روت انداختی ، نفسی بیرون فرستاده و نگاهت رو روی در شیشه ای که محتوای داخل بیمارستان رو به خوبی نمایان میکرد
شروع به برداشتن باقی قدم هات شدی امروز اولین روزِ کارت بود پس سعی داشتی هیچ خرابکاری ای به بار نیاری .
با نزدیک شدن به در اوتوماتیک در خود به خود کامل باز شد ، بعضی ها همراهت وارد بیمارستان شد و یسری ها هم از بیمارستان همراه با دارو هاشون خارج شدند..
اطرافت پر از بیمار های خاص بود بیمار هایی که مشکل روح و روان داشتند،خیلی هاشون اروم و ساکت بودند و خیلی هاشون نمیدونستند چطور اروم باشند! بیمار توعم یکی از اینها بود
البته خودت انتخابش کردی،شاید یکم ازش بترسی اما میخواستی از ته دلت خیلی دوست داشتی بهش کمکی کنی روز اولی که دیدیش..از روز اولت میخواستی پرستار همینطور یک دوست خوب براش باشی.
اول برای دیدن سر و وضعت به سمت سرویس بهداشتی رفتی ، از طریق اینه دیواری روبه روت به انعکاس مظلوم چهره ات نگاه کردی ، مثل همیشه لرزون و اخمی بود..
به نقطه نامشخصی خیره شدی،اما این خیره شدن باعث شد به فکر بری و یادآوری اتفاق یک ماه پیش بیوفتی!
همراه با یک پوشه سفید رنگی که در دست داشتی وارد همین مکان شدی مثل همیشه پر سروصدا بود ، این مکان و این شخصیت ها برات تازه بودند پس اشنایی زیادی نداشتی و نمیدانستی باید چیکار کنی
خیلی اروم از پله ها بالا رفتی تا اینکه نوشته روی در کنارت دیدی ، برای استخدامت باید با رئیس بیمارستان صحبت میکردی مدارک لازم رو در دست داشتی،چند تقه به در زدی و اروم دستگیره در رو گرفتی از چهارچوب در فاصله اش دادی ، وارد یک اتاق کوچیک شدی به ادم های روبه روت که پشت میز قرار داشتن نگاه کردی تعظیم کوتاهی کردی و سپس لبخند زورکی ای بر لب گرفتی
روی صندلی های روبه روشون نشستی
= من کیم ا/ت ۲۳ ساله هستم...برای استخدام شدن به این بیمارستان اومدم
پوشه رو بردی جلو و روی میز قرار دادی
= این پوشه...مدارکی که نیاز داشتید هست ..
مرد کت شلوارِ سورمه ای رنگ که پوشیده بود ، پوشه رو برداشت کنار دونفر کنارش نگاهی بهش انداختن
"یک ساعت بعد"
_ لعنتیا ... من.. نیازی به پرستار ندارم!!
با فریادی که از بیرون از اتاق شنیدید به شک بزرگی رفتی
صدای کلفت..و ترسناکی بود میدونستی که یکی از اون بیمارهاست
× آه..باز این فلیکس چیکار کرده؟!
نگاهتون روی در قفل شده بود که توسط یکی از نگاهبانا باز شد ،
% رئیس کانگ..متاسفانه آقای سئو .. بخاطر فلیکس استعفا داد..
شخصیت این پسر برات یکم جالب و کنجکاو اورانه بود.. خیلی دوست داشتی باهاش همکلام بشی
×آه..پسره دردسر ساز..ببریدش اتاقش..
کلافه دستی به موهاش زد ، نگهبان درو بست و شما ۴ نفر رو تنها گذاشت.
× الان روان پزشک جدید از کجا براش استخدام کنیم؟!
شاید بهتر بود قاطی این موضوع بشی پس تمام جرعتتو جمع کردی و با صدایی بلند لب زدی
= اگه..اجازه بدید..من میتونم ..
هر سه نفر نگاه تعجبشونو بهت دوخت
+ امکان نداره .. فلیکس یک بیمار خاصیه که هیچکس تاحالا نتونسته از پسش بیاد .. مخصوصا کسانی مثل شما که اولین بارشه!
= ولی .. بهتره یک شانس بهم بدید لطفا!! ..
رئیس کمی فکر کرد..بعد اهسته سرشو تکون داد..
×الان..بهتره بری سعیتو بکنی خانم کیم
= ممنونم!
از سرجات بلند شدی ، همراه با خانم پارک از بیرون اومدید تورو به سمت اتاق فلیکس برد
وارد اتاقش شدید .. چهرش رو نمیتونستی ببینی اما پشتش به شماها بود .. داشت به بیرون از پنجره نگاه میکرد
موهای زرد رنگ بلندش همینطور جسمی که داشت بیشتر از قبل کنجکاوت میکرد تا ببینیش و باهاش حرف بزنی.
+ خب..فلیکس خانم کیم قراره چند دقیقه باهات حرف بزنه پس لطفا باهاش معدب باش!
این حرفو گفت و شما دوتارو تنها گذاشت ، چند قدم بهش نزدیک شدی که حرف زد
_ نزدیکم نشو!
خونسرد جوابسو دادی
= هرجور راحتی میتونی ا/ت صدام کنی پسر خوب
_ هه..اومدی همون حرف های مسخره رو که هزار نفر بهم زدنو بزنی؟ بهتره زودتر گمشی و بری خانم کیم ات
نفسی بیرون فرستادی، صندلی رو کنار زده و روش نشستی
= من نمیدونم چه اتفاقی افتاده در گذشتت اما بدون من میتونم بهت کمک کنم یا به حرفات گوش بدم فلیکس ، اما اگه پیشم راحت نیستی یا برات ادم تکراری ای هستم باشه میرم اما میخوام بهت یک کمکی بکنم
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
pov:
توی بیمارستان روان پزشکی کار میکردی یکی از بیمار هات که فلیکس بود،عاشقت میشه و...
نگاهی به ساختمان بزرگ روبه روت انداختی ، نفسی بیرون فرستاده و نگاهت رو روی در شیشه ای که محتوای داخل بیمارستان رو به خوبی نمایان میکرد
شروع به برداشتن باقی قدم هات شدی امروز اولین روزِ کارت بود پس سعی داشتی هیچ خرابکاری ای به بار نیاری .
با نزدیک شدن به در اوتوماتیک در خود به خود کامل باز شد ، بعضی ها همراهت وارد بیمارستان شد و یسری ها هم از بیمارستان همراه با دارو هاشون خارج شدند..
اطرافت پر از بیمار های خاص بود بیمار هایی که مشکل روح و روان داشتند،خیلی هاشون اروم و ساکت بودند و خیلی هاشون نمیدونستند چطور اروم باشند! بیمار توعم یکی از اینها بود
البته خودت انتخابش کردی،شاید یکم ازش بترسی اما میخواستی از ته دلت خیلی دوست داشتی بهش کمکی کنی روز اولی که دیدیش..از روز اولت میخواستی پرستار همینطور یک دوست خوب براش باشی.
اول برای دیدن سر و وضعت به سمت سرویس بهداشتی رفتی ، از طریق اینه دیواری روبه روت به انعکاس مظلوم چهره ات نگاه کردی ، مثل همیشه لرزون و اخمی بود..
به نقطه نامشخصی خیره شدی،اما این خیره شدن باعث شد به فکر بری و یادآوری اتفاق یک ماه پیش بیوفتی!
همراه با یک پوشه سفید رنگی که در دست داشتی وارد همین مکان شدی مثل همیشه پر سروصدا بود ، این مکان و این شخصیت ها برات تازه بودند پس اشنایی زیادی نداشتی و نمیدانستی باید چیکار کنی
خیلی اروم از پله ها بالا رفتی تا اینکه نوشته روی در کنارت دیدی ، برای استخدامت باید با رئیس بیمارستان صحبت میکردی مدارک لازم رو در دست داشتی،چند تقه به در زدی و اروم دستگیره در رو گرفتی از چهارچوب در فاصله اش دادی ، وارد یک اتاق کوچیک شدی به ادم های روبه روت که پشت میز قرار داشتن نگاه کردی تعظیم کوتاهی کردی و سپس لبخند زورکی ای بر لب گرفتی
روی صندلی های روبه روشون نشستی
= من کیم ا/ت ۲۳ ساله هستم...برای استخدام شدن به این بیمارستان اومدم
پوشه رو بردی جلو و روی میز قرار دادی
= این پوشه...مدارکی که نیاز داشتید هست ..
مرد کت شلوارِ سورمه ای رنگ که پوشیده بود ، پوشه رو برداشت کنار دونفر کنارش نگاهی بهش انداختن
"یک ساعت بعد"
_ لعنتیا ... من.. نیازی به پرستار ندارم!!
با فریادی که از بیرون از اتاق شنیدید به شک بزرگی رفتی
صدای کلفت..و ترسناکی بود میدونستی که یکی از اون بیمارهاست
× آه..باز این فلیکس چیکار کرده؟!
نگاهتون روی در قفل شده بود که توسط یکی از نگاهبانا باز شد ،
% رئیس کانگ..متاسفانه آقای سئو .. بخاطر فلیکس استعفا داد..
شخصیت این پسر برات یکم جالب و کنجکاو اورانه بود.. خیلی دوست داشتی باهاش همکلام بشی
×آه..پسره دردسر ساز..ببریدش اتاقش..
کلافه دستی به موهاش زد ، نگهبان درو بست و شما ۴ نفر رو تنها گذاشت.
× الان روان پزشک جدید از کجا براش استخدام کنیم؟!
شاید بهتر بود قاطی این موضوع بشی پس تمام جرعتتو جمع کردی و با صدایی بلند لب زدی
= اگه..اجازه بدید..من میتونم ..
هر سه نفر نگاه تعجبشونو بهت دوخت
+ امکان نداره .. فلیکس یک بیمار خاصیه که هیچکس تاحالا نتونسته از پسش بیاد .. مخصوصا کسانی مثل شما که اولین بارشه!
= ولی .. بهتره یک شانس بهم بدید لطفا!! ..
رئیس کمی فکر کرد..بعد اهسته سرشو تکون داد..
×الان..بهتره بری سعیتو بکنی خانم کیم
= ممنونم!
از سرجات بلند شدی ، همراه با خانم پارک از بیرون اومدید تورو به سمت اتاق فلیکس برد
وارد اتاقش شدید .. چهرش رو نمیتونستی ببینی اما پشتش به شماها بود .. داشت به بیرون از پنجره نگاه میکرد
موهای زرد رنگ بلندش همینطور جسمی که داشت بیشتر از قبل کنجکاوت میکرد تا ببینیش و باهاش حرف بزنی.
+ خب..فلیکس خانم کیم قراره چند دقیقه باهات حرف بزنه پس لطفا باهاش معدب باش!
این حرفو گفت و شما دوتارو تنها گذاشت ، چند قدم بهش نزدیک شدی که حرف زد
_ نزدیکم نشو!
خونسرد جوابسو دادی
= هرجور راحتی میتونی ا/ت صدام کنی پسر خوب
_ هه..اومدی همون حرف های مسخره رو که هزار نفر بهم زدنو بزنی؟ بهتره زودتر گمشی و بری خانم کیم ات
نفسی بیرون فرستادی، صندلی رو کنار زده و روش نشستی
= من نمیدونم چه اتفاقی افتاده در گذشتت اما بدون من میتونم بهت کمک کنم یا به حرفات گوش بدم فلیکس ، اما اگه پیشم راحت نیستی یا برات ادم تکراری ای هستم باشه میرم اما میخوام بهت یک کمکی بکنم
۲۰.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.