مافیا ی عاشق
مافیا ی عاشق
p28
در باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد
ته: ا.تتت غلط کردمم دیگه تنهات نمیزارممم(گریه)
یونا: الان که بیهوشه دیگه جوابی نمیده(در حال پاره شدن اما جلو خودشو گرفته)
ته: ا.تتتت چشماتو بازز کن لطفا(گریه)
یهو ا.ت داد شد
ا.ت: سوپرایززززز
ته: یا خدااااا چه مرگته (گریه)
ا.ت: ته من
یونا: ا.ت باردارهههههه
ته: چییییییی(اشک شوق)
یونا: درست شنیدیییییی
ته سریع دستای ا.تو بوسید
ته: ا.ت دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم عشقم(اشک شوق)
ا.ت گونه ی ته رو بوسید
ا.ت: هعییییی
ته: مطمعنم بچمون دختره
ا.ت: از کجا مطمعنی(خنده)
ته: من مطمئنم
یونا: خخخ منم
بعد از ی هفته ا.ت مرخص شد
ته: عشقم پاشو بریم
ا.ت: باشه یونا نیومد؟
ته: گفت براش کاری پیش اومده خیلی معذرت خواهی کرد که نتونسته بیاد
ا.ت: اهان اشکال نداره
ویو ته
اونقدری خوشحال بودم که هیچی برام جز ا.ت و اون بچه برام معنی نداشت رفتیم خونه و باهم غذا خوردیم و خوابیدیم
8ماه بعد....
ا.ت: تههههه
ته: جونم؟
ا.ت: امروز نوبت دارم
ته: نوبت چیییی؟
ا.ت: جنسیت بچه
ته: بپوش بریممممم
رفتن بیمارستان
دکتر: خانم مین شما در حال حاضر یدونه دختر دارین و از اون جایی که ی ماه بی خبر بودین از حامله بودنتون ی هفته دیگه به احتمال زیاد بچه بدنیا میاد
ا.ت: چیییی
دکتر رفت
ته: چیی چیشد
ا.ت: ی هفته دیگه
ته: چی ی هفته دیگه
ا.ت: بچه بدنیا میادددد
ته: چیییی
ا.ت همه چیو گفت
ته: حالا بچم جنسیتش چیه؟
ا.ت: دخترههههه
ته ا.تو کشوند تو بغلشو ی بوسه طولانی ازش گرفت
باهم رفتن خونه
ویو ته
از اونجایی که بدم میاد ا.ت چون حاملس کار کنه تصمیم گرفتم خودم شام و اماده کنم
داشتم تخم مرغ هارو کنار دوکبوکی میزاشتم که یهو....
p28
در باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد
ته: ا.تتت غلط کردمم دیگه تنهات نمیزارممم(گریه)
یونا: الان که بیهوشه دیگه جوابی نمیده(در حال پاره شدن اما جلو خودشو گرفته)
ته: ا.تتتت چشماتو بازز کن لطفا(گریه)
یهو ا.ت داد شد
ا.ت: سوپرایززززز
ته: یا خدااااا چه مرگته (گریه)
ا.ت: ته من
یونا: ا.ت باردارهههههه
ته: چییییییی(اشک شوق)
یونا: درست شنیدیییییی
ته سریع دستای ا.تو بوسید
ته: ا.ت دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم عشقم(اشک شوق)
ا.ت گونه ی ته رو بوسید
ا.ت: هعییییی
ته: مطمعنم بچمون دختره
ا.ت: از کجا مطمعنی(خنده)
ته: من مطمئنم
یونا: خخخ منم
بعد از ی هفته ا.ت مرخص شد
ته: عشقم پاشو بریم
ا.ت: باشه یونا نیومد؟
ته: گفت براش کاری پیش اومده خیلی معذرت خواهی کرد که نتونسته بیاد
ا.ت: اهان اشکال نداره
ویو ته
اونقدری خوشحال بودم که هیچی برام جز ا.ت و اون بچه برام معنی نداشت رفتیم خونه و باهم غذا خوردیم و خوابیدیم
8ماه بعد....
ا.ت: تههههه
ته: جونم؟
ا.ت: امروز نوبت دارم
ته: نوبت چیییی؟
ا.ت: جنسیت بچه
ته: بپوش بریممممم
رفتن بیمارستان
دکتر: خانم مین شما در حال حاضر یدونه دختر دارین و از اون جایی که ی ماه بی خبر بودین از حامله بودنتون ی هفته دیگه به احتمال زیاد بچه بدنیا میاد
ا.ت: چیییی
دکتر رفت
ته: چیی چیشد
ا.ت: ی هفته دیگه
ته: چی ی هفته دیگه
ا.ت: بچه بدنیا میادددد
ته: چیییی
ا.ت همه چیو گفت
ته: حالا بچم جنسیتش چیه؟
ا.ت: دخترههههه
ته ا.تو کشوند تو بغلشو ی بوسه طولانی ازش گرفت
باهم رفتن خونه
ویو ته
از اونجایی که بدم میاد ا.ت چون حاملس کار کنه تصمیم گرفتم خودم شام و اماده کنم
داشتم تخم مرغ هارو کنار دوکبوکی میزاشتم که یهو....
۴.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.