part 35 وقتی عاشق پسر عموت شدی
part 35 وقتی عاشق پسر عموت شدی
part 35
=خب
+بیا بشین
=اومدم
کوک نشست
=خب بگو
+اوک
+اوفففف کوک من حاملم
=چی دورغ خوبی بود
+دورغ نمیگم
=هن
+بیا اینم بیبی چک
بیبی چک رو نشونشون دادم که یهو دیدم چشاش برق زد میخواست داد بزنه که جلوی دهنشو گرفتم
+کوک مامان بابا نمیدون
=باشه
=یاااا باروم نمیشه من دارم دایی میشم
+خودم همه باروم نمیشد
=ته میدونه
+اره
=خب خب حالا که شما ها هم بچه دار هم شدین نمیخواین به مامان و بابام بگین
+کوک میترسم قبول نکننن
=میدونم ولی باید بگین
+اوففف باشه با ته حرف میزنم
=اوک واییی من دارم دایی میشم
+واییی کوک تروخدا نگو شاید مامانیا بفهمین
=اوک
کوک از اتاق رفت بیرون منم رو تخت دراز کشیدم و یهو چشام گرم سد نفهمین می خوابم برد
از خواب بیدار شدم که گوشیمو برداشتم دیدم ساعت 4 هست مثل جن زده ها بلند شدم رفتم سروزم رو درست کردم رفتم پایین
ب.ل: چه عجب ار خواب بیداری شدی
+خب خسته بودم
ب.ل: باشه حالا برو غذا تو بخور
+باشه
رفتم تو اشپزخونه نشستم اجوما غذا رو اورد خوردم از آشپزخونه اومدم بیرون که کوک بهم چشمک شد فهمیدم چی میگه
گوشیمو برداشتم به ته پیام دادم
+سلام ته
که همون لحظه جواب داد
_سلام
+خوبی
_خوبم تو خوبی
+اره خیلی خوبم راستی ته
_جونم
+میگم میشه امروز بریم بیرون
_باشه زندگیم پس ساعت 8 میام دنبالت
+اوک
گوشیو گذاشتم کنار با چشمک به کوک اشاره دادم
پراش زمانی به ساعت 7
ساعت 7 شده بود سریع رفتم یه دوش 5 مینی گرفتم اومدم بیرون یه لباس انتخاب کردم پوشیدم یه آرایش ملایم کردم که دیدم ساعد 8 شده سریع رفتم پایین
م.ل: دخترم کجا
+با دوست هام بیرون
م.ل: اوک خوش بگذر
+مرسی
سریع رفتم پایین دیدم ته منتظرم وایساده
+سلام
_سلان زندگیم چطوری
+خوبم
_خداروشکر حالا کوچولوم چطوره
+من از کجا بدونم
_باشه حالا بیا برم
+اوک
رفتیم سوار ماشین شدیم که
_کجا بریم
+خب من حوس پیتزا کردم
_باشه
ته حرکت کرد به سمت رستوران بعد جند مین رسیدیم از ماشین پیاد شدیم رفتیم داخل رفتم نشستم که گارسون اومد سوارش دادیم بعد رفت
+خب ته
_جونم
part 35
=خب
+بیا بشین
=اومدم
کوک نشست
=خب بگو
+اوک
+اوفففف کوک من حاملم
=چی دورغ خوبی بود
+دورغ نمیگم
=هن
+بیا اینم بیبی چک
بیبی چک رو نشونشون دادم که یهو دیدم چشاش برق زد میخواست داد بزنه که جلوی دهنشو گرفتم
+کوک مامان بابا نمیدون
=باشه
=یاااا باروم نمیشه من دارم دایی میشم
+خودم همه باروم نمیشد
=ته میدونه
+اره
=خب خب حالا که شما ها هم بچه دار هم شدین نمیخواین به مامان و بابام بگین
+کوک میترسم قبول نکننن
=میدونم ولی باید بگین
+اوففف باشه با ته حرف میزنم
=اوک واییی من دارم دایی میشم
+واییی کوک تروخدا نگو شاید مامانیا بفهمین
=اوک
کوک از اتاق رفت بیرون منم رو تخت دراز کشیدم و یهو چشام گرم سد نفهمین می خوابم برد
از خواب بیدار شدم که گوشیمو برداشتم دیدم ساعت 4 هست مثل جن زده ها بلند شدم رفتم سروزم رو درست کردم رفتم پایین
ب.ل: چه عجب ار خواب بیداری شدی
+خب خسته بودم
ب.ل: باشه حالا برو غذا تو بخور
+باشه
رفتم تو اشپزخونه نشستم اجوما غذا رو اورد خوردم از آشپزخونه اومدم بیرون که کوک بهم چشمک شد فهمیدم چی میگه
گوشیمو برداشتم به ته پیام دادم
+سلام ته
که همون لحظه جواب داد
_سلام
+خوبی
_خوبم تو خوبی
+اره خیلی خوبم راستی ته
_جونم
+میگم میشه امروز بریم بیرون
_باشه زندگیم پس ساعت 8 میام دنبالت
+اوک
گوشیو گذاشتم کنار با چشمک به کوک اشاره دادم
پراش زمانی به ساعت 7
ساعت 7 شده بود سریع رفتم یه دوش 5 مینی گرفتم اومدم بیرون یه لباس انتخاب کردم پوشیدم یه آرایش ملایم کردم که دیدم ساعد 8 شده سریع رفتم پایین
م.ل: دخترم کجا
+با دوست هام بیرون
م.ل: اوک خوش بگذر
+مرسی
سریع رفتم پایین دیدم ته منتظرم وایساده
+سلام
_سلان زندگیم چطوری
+خوبم
_خداروشکر حالا کوچولوم چطوره
+من از کجا بدونم
_باشه حالا بیا برم
+اوک
رفتیم سوار ماشین شدیم که
_کجا بریم
+خب من حوس پیتزا کردم
_باشه
ته حرکت کرد به سمت رستوران بعد جند مین رسیدیم از ماشین پیاد شدیم رفتیم داخل رفتم نشستم که گارسون اومد سوارش دادیم بعد رفت
+خب ته
_جونم
۱۳.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.