بهای قمار پارت 23
بهای قمار
پارت 23
لیرا توی اتاقش رفت روی تخت نشست و سرشو بین دستاش گرفت ...
- این چرا اینحوری شده هوففف ؟
از خواب پریدن باعث سردردش شده بود قرص مسکنی رو از تو کشو در اورد و بدون اب قورتش داد...
در اتاق باز شد یونگی با نیم تنه برهنه و حوله سفیدی که دور کمرش پیچیده شده بود وارد اتاق شد ، بی توجه به لیرا به سمت کشویی رفت لباسش رو برداشت د خاست از اتاق خارج بشه که صدای لیرا این اجازه رو بهش نداد
- یونگی !
یونگی بدون اینکه برگرده سرجاش وایساد و با لحن خشکی جواب داد
¥ کارتو بگو ...
لیرا از جاش بلند شد و سمت یونگی رفت دستشو روی شونه یونگی گذاشت !
- حالت خوبه ؟
یونگی نفسای عمیق میکشید تا بتونه خودشو کنترل کنه دست لیرا رو از روی شونش کنار زد و از اتاق خارج شد ...
لیرا دوباره به تخت خوابش برگشت و خوابید ...
دوباره صدای کمک شنیده میشد ... لیرا چشماشو باز و نگاهی به ساعت کرد چهار صبح بود !
صدای کمک ها و نفس نفس زدن ها از اتاق بغلی میومد لیرا پوفی کشید و بلند شد و به سمت اتاق بغلی رفت در زد ... کسی جواب نداد
دوباه در زد ... بازم جواب نداد
خودش در رو باز کرد و داخل شد یونگی روی تخت خوابیده بود و داشت کابدس میدید و هذیدن میگفت
¥ نههه لطفا ترکم نکن ... مامااان ... کمککک
لیرا سمت تخت دوید یونگی پیشونیش خیس عرق بود کنار تخت نشست و چند بار صداش زد
- یونگیی یونگییی پاشو
یونگی با هواری بلند از جاش پرید و داد زد
¥ مامااان
نفس نفس میزد دو تا بازوی لیرا گرفته بود
¥ مادرم ! مادرم کجاست ؟!
لیرا به چشمای وحشت زده یونگی خیره شد و بعد دستاشو پشت کمرش گذاشت و بغلش کرد و کمرشو نوازش کرد
- هیششش هیچی نیست ... من اینجام !
چند دقیقه بعد لیرا دستمالی رو اورد و صورت یونگی رو خشک کرد و بهش قرص ارامبخش داد روی تخت نشسته بود و به صورتش ذل زده بود ...
خاست بلند شه یه دستی مچشو گرفت
¥ نرو
یونگی تو یه حرکت لیرا رو کشید سمت خودش و توی اغوشش برد !
لیرا هم ترجیح داد همونجا توی اغوش گرمش بمونه ...
یونگی دوباره لیرا رو به خودش فشار داد و حلقه دستاشو تنک تر کرد
- نمیرم...
¥ دیگه هیچوت باهام قهر نکن !
لیرا جا خورد ... فکر نمیکرد اون پسر سرد حتی ذره ای قهر لودن لیرا براش مهم باشه ...
*******
لیرا چشماشو باز کرد و با یه جفت چشم که بهش ذل زده بودن رو به رو شد دست یونگی زیر سرش بود و صورتش فقط پنج سانت با صورت یونگی فاصله داشت ...
¥ بلاخره بیدار شدی !
پارت 23
لیرا توی اتاقش رفت روی تخت نشست و سرشو بین دستاش گرفت ...
- این چرا اینحوری شده هوففف ؟
از خواب پریدن باعث سردردش شده بود قرص مسکنی رو از تو کشو در اورد و بدون اب قورتش داد...
در اتاق باز شد یونگی با نیم تنه برهنه و حوله سفیدی که دور کمرش پیچیده شده بود وارد اتاق شد ، بی توجه به لیرا به سمت کشویی رفت لباسش رو برداشت د خاست از اتاق خارج بشه که صدای لیرا این اجازه رو بهش نداد
- یونگی !
یونگی بدون اینکه برگرده سرجاش وایساد و با لحن خشکی جواب داد
¥ کارتو بگو ...
لیرا از جاش بلند شد و سمت یونگی رفت دستشو روی شونه یونگی گذاشت !
- حالت خوبه ؟
یونگی نفسای عمیق میکشید تا بتونه خودشو کنترل کنه دست لیرا رو از روی شونش کنار زد و از اتاق خارج شد ...
لیرا دوباره به تخت خوابش برگشت و خوابید ...
دوباره صدای کمک شنیده میشد ... لیرا چشماشو باز و نگاهی به ساعت کرد چهار صبح بود !
صدای کمک ها و نفس نفس زدن ها از اتاق بغلی میومد لیرا پوفی کشید و بلند شد و به سمت اتاق بغلی رفت در زد ... کسی جواب نداد
دوباه در زد ... بازم جواب نداد
خودش در رو باز کرد و داخل شد یونگی روی تخت خوابیده بود و داشت کابدس میدید و هذیدن میگفت
¥ نههه لطفا ترکم نکن ... مامااان ... کمککک
لیرا سمت تخت دوید یونگی پیشونیش خیس عرق بود کنار تخت نشست و چند بار صداش زد
- یونگیی یونگییی پاشو
یونگی با هواری بلند از جاش پرید و داد زد
¥ مامااان
نفس نفس میزد دو تا بازوی لیرا گرفته بود
¥ مادرم ! مادرم کجاست ؟!
لیرا به چشمای وحشت زده یونگی خیره شد و بعد دستاشو پشت کمرش گذاشت و بغلش کرد و کمرشو نوازش کرد
- هیششش هیچی نیست ... من اینجام !
چند دقیقه بعد لیرا دستمالی رو اورد و صورت یونگی رو خشک کرد و بهش قرص ارامبخش داد روی تخت نشسته بود و به صورتش ذل زده بود ...
خاست بلند شه یه دستی مچشو گرفت
¥ نرو
یونگی تو یه حرکت لیرا رو کشید سمت خودش و توی اغوشش برد !
لیرا هم ترجیح داد همونجا توی اغوش گرمش بمونه ...
یونگی دوباره لیرا رو به خودش فشار داد و حلقه دستاشو تنک تر کرد
- نمیرم...
¥ دیگه هیچوت باهام قهر نکن !
لیرا جا خورد ... فکر نمیکرد اون پسر سرد حتی ذره ای قهر لودن لیرا براش مهم باشه ...
*******
لیرا چشماشو باز کرد و با یه جفت چشم که بهش ذل زده بودن رو به رو شد دست یونگی زیر سرش بود و صورتش فقط پنج سانت با صورت یونگی فاصله داشت ...
¥ بلاخره بیدار شدی !
۸۰.۴k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.