اکنون عشق حقیقی پارت ۳۸
از زبان راوی:
ساکورا رفت بالا و یه لگد محکم به راننده زد و پرتش کرد کلاه و عینک راننده رو برداشت و رفت پایین و گیو رو با خودش برد براش نوشت:بپوششون و رانندگی کن
گیو گواهینامه نداشت ولی رفت تا ماشین رو برونه
شینوبو و تروکو که داشتن سعی میکردن راننده رو تا چند ساعت بیهوش کنن اون بالا داشت خودشون رو جر میدادن(😂😂😂)
راننده بیهوش شد در اوتوبوس رو گیو باز کرد و راننده رو انداختن بیرون و گفتن:تا تو باشی بچه ها رو اذیت نکنی باکا
و داشتن با جی پی اس راه رو پیدا میکردن
شینوبو رفت پیش گیو بهش گفت:شانس اوردیم که ساکورا بهت گفت چی شده وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر دختره میومد
تروکو گفت:بچه ها رسیدیم
همه رو بیدار کردن و پیاده شدن
از زبان شینوبو:
پیاده شدیم و اتفاق رو برای مدیر تعریف کردیم اون هم اسم راننده رو از توی لیست خط زد و بهش زنگ زد:تو اخراجی
و سریع تلفن رو قطع کرد
ولی ما از اینکه رسیدیم خونه خوشحال بودیم
(۲ روز بعد)
(چت های شینوبو و تروکو)
-سلام شینوبو
+سلام تروکو چطوری ؟
-خوبم راستی خواستم یه چیزی بپرسم؟
+بپرس
-آنی تورو دعوت کرده مهمونی؟
+نه چطور؟
-وای مهمونی بدون تو نمیشه که!
+گیو هم هست؟
-فکر کنم آره
+الان آنی بهم پیام داد
-چی گفت
+گفت بیا مهمونی همین
-وای هورا عالی میشه میای باهم بریم؟
+آره چرا که نه
-پس ساعت ۶ منتظرتم خدافظ
+خدافظ
(ساعت ۵:۳۰)
داشتم آماده میشدم سر اینکه چی بپوشم گیر کردم
داشتم به لباس آبی و سبزم نگاه میکردم و خوب و بد میکردم آخرش هم هردو رو گزاشتم سر جاش لباس بنفشم رو پوشیدم(چرا انقدر بنفش آخه؟)
بعم موهام رو بستم و رفتم بیرون و تروکو رو دیدم که از دور دست تکون میده رفتم پیشش و یکم حرف زدیم و رفتیم مهمونی
شلوغ بود و فقط بچه های کلاس خودمون بودن بعد گیو رو یه گوشه ای دیدیم که منتظر کسی بود منو دید برام دست تکون داد رفتیم پیش گیو و باهم حرف زدیم و دیدم سانمی هم اومده
گفتم:هی تروکو سانمی رو ببین اونجاست برو پیشش
که دیدیم سانمی خودش اومد پیشمون و پشت سرش یه چیزی بود
از پشتش اوردش جلومون از دیدن همچین چیزی انتظار نداشتیم چشم هامون گشاد شد چون سانمی...
ادامه دارد...
ساکورا رفت بالا و یه لگد محکم به راننده زد و پرتش کرد کلاه و عینک راننده رو برداشت و رفت پایین و گیو رو با خودش برد براش نوشت:بپوششون و رانندگی کن
گیو گواهینامه نداشت ولی رفت تا ماشین رو برونه
شینوبو و تروکو که داشتن سعی میکردن راننده رو تا چند ساعت بیهوش کنن اون بالا داشت خودشون رو جر میدادن(😂😂😂)
راننده بیهوش شد در اوتوبوس رو گیو باز کرد و راننده رو انداختن بیرون و گفتن:تا تو باشی بچه ها رو اذیت نکنی باکا
و داشتن با جی پی اس راه رو پیدا میکردن
شینوبو رفت پیش گیو بهش گفت:شانس اوردیم که ساکورا بهت گفت چی شده وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر دختره میومد
تروکو گفت:بچه ها رسیدیم
همه رو بیدار کردن و پیاده شدن
از زبان شینوبو:
پیاده شدیم و اتفاق رو برای مدیر تعریف کردیم اون هم اسم راننده رو از توی لیست خط زد و بهش زنگ زد:تو اخراجی
و سریع تلفن رو قطع کرد
ولی ما از اینکه رسیدیم خونه خوشحال بودیم
(۲ روز بعد)
(چت های شینوبو و تروکو)
-سلام شینوبو
+سلام تروکو چطوری ؟
-خوبم راستی خواستم یه چیزی بپرسم؟
+بپرس
-آنی تورو دعوت کرده مهمونی؟
+نه چطور؟
-وای مهمونی بدون تو نمیشه که!
+گیو هم هست؟
-فکر کنم آره
+الان آنی بهم پیام داد
-چی گفت
+گفت بیا مهمونی همین
-وای هورا عالی میشه میای باهم بریم؟
+آره چرا که نه
-پس ساعت ۶ منتظرتم خدافظ
+خدافظ
(ساعت ۵:۳۰)
داشتم آماده میشدم سر اینکه چی بپوشم گیر کردم
داشتم به لباس آبی و سبزم نگاه میکردم و خوب و بد میکردم آخرش هم هردو رو گزاشتم سر جاش لباس بنفشم رو پوشیدم(چرا انقدر بنفش آخه؟)
بعم موهام رو بستم و رفتم بیرون و تروکو رو دیدم که از دور دست تکون میده رفتم پیشش و یکم حرف زدیم و رفتیم مهمونی
شلوغ بود و فقط بچه های کلاس خودمون بودن بعد گیو رو یه گوشه ای دیدیم که منتظر کسی بود منو دید برام دست تکون داد رفتیم پیش گیو و باهم حرف زدیم و دیدم سانمی هم اومده
گفتم:هی تروکو سانمی رو ببین اونجاست برو پیشش
که دیدیم سانمی خودش اومد پیشمون و پشت سرش یه چیزی بود
از پشتش اوردش جلومون از دیدن همچین چیزی انتظار نداشتیم چشم هامون گشاد شد چون سانمی...
ادامه دارد...
۳.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.