دردودلی دیگر ...
مثل همیشه که این عضو کوچیکتون ناراحتت یه چیزای مثل این اپلود میکنه .چون نمیدونه باید به کی این حرف ها رو بزنه .اینطور نیست که به خاطر یه پسر این طوری شده باشم من به خاطر هم نوع های خودم زانوی غم بغل کردم.انسان ها واقعا موجودات عجیبی هستند مثل یک گوال هستند مثل یک تارعنکبوت که هرچه بیشتر به آنها عشق و علاقه میدهی بیشتر میخواهند بدتر رهایت میکنند ....غمگینم نمیدانم چرا ولی مانند یک ابر بهار فقط میتوانم ببارم ولی نه به صورتی که دیگران بفهمند ....میخواهم چیزی بگویم ولی اگر ها به سراغم می ایند ....اگر دیگران را ناراحت کنم...اگر این افکار کودکانه ام دردی به درد هایشان باشد چه؟ ...اگر غم بر روی غم های دیگراشان باشم چه ؟...فقط میتوانم در خلوت خودم خودم باشم ....تمام روز را تظاهر کنم و در آخر شب را با سردرد بگذرانم .....میتوانم فقط فکر کنم با صدایی که در سرم است همراه شوم....نمیدانم فقط مانند یک مرده متحرک تظاهر به زنده بودن میکنم ..و ..به انتظار طلوع خورشید روزم مینشینم ....
۴.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.