فیک 《 bad boy 》
فیک 《 bad boy 》
Chapter《2》P《3》
کوک صفحه گوشیش رو باز کرد با دیدن اون پیام نگاهی به دور و برش انداخت
کوک : فکر کنم فهمیده که دنبالشیم
بادیگارد : چی؟
کوک : (پیام رو نشونش داد )
پیامه : فکر کنم دنبال منی نه؟ نگران نباش به این زودی نمیتونی پیدام کنی
بادیگارد : باید رد شماره رو بزنیم
کوک : ولی قطعا بی فایدس
* که دوباره به گوشی کوک پیامک اومد
پیام : راستی به کسی که کنارته زیاد اعتماد نکن
کوک یه نگاهی به بادیگارده انداخت
بادیگارد : چیزی شده؟
کوک : نه چیزی نشده ولی از این به بعد بگو رئیست بیاد وگرنه قرارداد رو لغو میکنم
بادیگارد: ولی........
کوک : ولی نداریم همین که گفتم
بادیگارد: چشم
و رفت
............................
بادیگارد : رئیس جناب جونگکوک گفتن که از این به بعد باید خودتون برید پیشش
؟: اونوقت چرا؟....... مگه قرار نبود تا موقعی که من بتونم بیام تو جای منو داشته باشی؟.......... نکنه همون روز اول لو دادی خودتو؟
بادیگارد: ب.....بخشید
؟ : نه اینجوری نمیشه ........ یونجونننننن (منشیشه)
یونجون : بله قربان
؟ : از اینجا ببرش بعدش بیا اتاقم کارت دارم
یونجون : چشم
بادیگارد : نههههه قربان خواهش میکنممم
*یونجون اونو برد و به بقیه سپرد تا کارشو بسازن و اومد اتق رئیسش
یونجون : بله قربان کاری داشتین؟
؟ : یکی رو پیدا کن که بتونه نقش منو بازی کنه ........ فقط بگم ها دختر نباشه
یونجون : چشم
*و رفت
کوک:
نمیتونستم رو کارهام تمرکز کنم ...... همش ذهنم درگیر این بود که اون کیه که مالیات شرکتو دزدیده و چرا باید اینکارو کنه؟......... البته از فردا اون رئیسشون میاد و کارم برای میدا کردنش راحت تر میشه
از اتاقم اومدم بیرون بورا رو کاناپه خواب بود بلندش کردم و بردمش تو اتاقمون و کنارش خوابیدم
...........................
خماریییییی
شرطا :
۳۵ لایک
۲۰ کامنت
Chapter《2》P《3》
کوک صفحه گوشیش رو باز کرد با دیدن اون پیام نگاهی به دور و برش انداخت
کوک : فکر کنم فهمیده که دنبالشیم
بادیگارد : چی؟
کوک : (پیام رو نشونش داد )
پیامه : فکر کنم دنبال منی نه؟ نگران نباش به این زودی نمیتونی پیدام کنی
بادیگارد : باید رد شماره رو بزنیم
کوک : ولی قطعا بی فایدس
* که دوباره به گوشی کوک پیامک اومد
پیام : راستی به کسی که کنارته زیاد اعتماد نکن
کوک یه نگاهی به بادیگارده انداخت
بادیگارد : چیزی شده؟
کوک : نه چیزی نشده ولی از این به بعد بگو رئیست بیاد وگرنه قرارداد رو لغو میکنم
بادیگارد: ولی........
کوک : ولی نداریم همین که گفتم
بادیگارد: چشم
و رفت
............................
بادیگارد : رئیس جناب جونگکوک گفتن که از این به بعد باید خودتون برید پیشش
؟: اونوقت چرا؟....... مگه قرار نبود تا موقعی که من بتونم بیام تو جای منو داشته باشی؟.......... نکنه همون روز اول لو دادی خودتو؟
بادیگارد: ب.....بخشید
؟ : نه اینجوری نمیشه ........ یونجونننننن (منشیشه)
یونجون : بله قربان
؟ : از اینجا ببرش بعدش بیا اتاقم کارت دارم
یونجون : چشم
بادیگارد : نههههه قربان خواهش میکنممم
*یونجون اونو برد و به بقیه سپرد تا کارشو بسازن و اومد اتق رئیسش
یونجون : بله قربان کاری داشتین؟
؟ : یکی رو پیدا کن که بتونه نقش منو بازی کنه ........ فقط بگم ها دختر نباشه
یونجون : چشم
*و رفت
کوک:
نمیتونستم رو کارهام تمرکز کنم ...... همش ذهنم درگیر این بود که اون کیه که مالیات شرکتو دزدیده و چرا باید اینکارو کنه؟......... البته از فردا اون رئیسشون میاد و کارم برای میدا کردنش راحت تر میشه
از اتاقم اومدم بیرون بورا رو کاناپه خواب بود بلندش کردم و بردمش تو اتاقمون و کنارش خوابیدم
...........................
خماریییییی
شرطا :
۳۵ لایک
۲۰ کامنت
۹.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.