پارت ۳:)
پارت ۳:)
بالاخره به محوطه آموزشی مدرسه رسید. دبیرستان جی وای پی! به سمت ورودیِ مدرسه رفت داخل رو نگاه کرد و نفسی عمیقی کشید داشت
میرفت تا شروع جدیدی رو توی این مدرسه رقم بزنه یکدفعه به یاد
دوستایی که توی مدرسه قبلی داشت و رهاشون کرد بود افتاد و موجی از
ناراحتی و غم روی قلبش نشست اما خیلی سریع افکارش رو از خودش
دور کرد و وارد محوطه شد
قطعا اولین کاری که قرار بود انجام بشه جلسه
معارفه و آشنایی بود که باید تو سالن اجتماعات برگذار میشد سالنی که
اصلا نمیدونست کجاست! برای همین تصمیم گرفت از راهی بره که بیشتر
دانش اموزا میرفتن به سالن اجتماعات بزرگ مدرسه رسید به دور و
برش نگاه کرد تا بتونه یک چهرهی آشنا پیدا کنه کل جمعیتی که مشغول
صحبت با هم بودن رو از نظرش گذروند گروه های دخترونه ای که با شوق
و ذوق با هم حرف میزدن گروهی از پسرا که اون اطراف داشتن بسکتبال بازی میکردن و... وقتی تقریبا ناامید شده بود بالاخره چهره ی آشنایی به چشمش خورد به سمتش رفت و آروم زد رو شونش:
جین هیونگ!
پسر که از دیدن جونگکوک تعجب کرده بود، جواب داد:
+جونگکوکاه!
تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک به پسرعمه ش لبخند زد:
-منتقل شدم این مدرسه
+اوه، واقعا؟ فکر میکردم تو مدرسه ی خصوصی درس میخونی؟!
- اوه اون...جونگکوک متوجه شد که صداش گرفته و آروم شده:
-مجبور شدم انتقالی بگیرم چون...
جین حرفشو قطع کرد:
+که اینطور... متاسفم جونگکوک.. اَه، کال ذهنمو بهم ریخت!
جونگکوک سعی کرد که صداش آروم و معمولی به نظر برسه:
اونا چند لحظه ای مشغول صحبت شدن تا اینکه صدای میکروفون که یکی
داشت بهش ضربه میزد و آزمایشش میکرد صحبتشون رو قطع کرد
-دانشآموزان، لطفا سکوت رو رعایت کنید و بشینید جلسه معارفه چند
لحظه دیگه شروع میشه.
جین پرسید:
+جونگکوکـی، تو کسیو داری که کنارش بشینی؟
یــاه
... منو اینجوری صدا نکن... و... نه، کسیو ندارم...راستش هیونگ، من
غیر از تو هنوز با کسی صحبت نکردم
جین لپ پسرداییش رو کشید و گفت:
+تو هنوزم همون بچه خجالتی ای هستی که بودی.
جونگکوک شاکی شد و دست جین رو پس زد. جین در حالی که داشت
جونگکوک رو میکشید گفت:
یــــاه...
-بیخیال جونگکوکی قراره تو کنار من و بَدَنم بشینی هـا!!!
بالاخره اونا تونستن کنار دوست جین بشینن. جین، جونگکوک رو به دوستش معرفی کرد :
بالاخره به محوطه آموزشی مدرسه رسید. دبیرستان جی وای پی! به سمت ورودیِ مدرسه رفت داخل رو نگاه کرد و نفسی عمیقی کشید داشت
میرفت تا شروع جدیدی رو توی این مدرسه رقم بزنه یکدفعه به یاد
دوستایی که توی مدرسه قبلی داشت و رهاشون کرد بود افتاد و موجی از
ناراحتی و غم روی قلبش نشست اما خیلی سریع افکارش رو از خودش
دور کرد و وارد محوطه شد
قطعا اولین کاری که قرار بود انجام بشه جلسه
معارفه و آشنایی بود که باید تو سالن اجتماعات برگذار میشد سالنی که
اصلا نمیدونست کجاست! برای همین تصمیم گرفت از راهی بره که بیشتر
دانش اموزا میرفتن به سالن اجتماعات بزرگ مدرسه رسید به دور و
برش نگاه کرد تا بتونه یک چهرهی آشنا پیدا کنه کل جمعیتی که مشغول
صحبت با هم بودن رو از نظرش گذروند گروه های دخترونه ای که با شوق
و ذوق با هم حرف میزدن گروهی از پسرا که اون اطراف داشتن بسکتبال بازی میکردن و... وقتی تقریبا ناامید شده بود بالاخره چهره ی آشنایی به چشمش خورد به سمتش رفت و آروم زد رو شونش:
جین هیونگ!
پسر که از دیدن جونگکوک تعجب کرده بود، جواب داد:
+جونگکوکاه!
تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک به پسرعمه ش لبخند زد:
-منتقل شدم این مدرسه
+اوه، واقعا؟ فکر میکردم تو مدرسه ی خصوصی درس میخونی؟!
- اوه اون...جونگکوک متوجه شد که صداش گرفته و آروم شده:
-مجبور شدم انتقالی بگیرم چون...
جین حرفشو قطع کرد:
+که اینطور... متاسفم جونگکوک.. اَه، کال ذهنمو بهم ریخت!
جونگکوک سعی کرد که صداش آروم و معمولی به نظر برسه:
اونا چند لحظه ای مشغول صحبت شدن تا اینکه صدای میکروفون که یکی
داشت بهش ضربه میزد و آزمایشش میکرد صحبتشون رو قطع کرد
-دانشآموزان، لطفا سکوت رو رعایت کنید و بشینید جلسه معارفه چند
لحظه دیگه شروع میشه.
جین پرسید:
+جونگکوکـی، تو کسیو داری که کنارش بشینی؟
یــاه
... منو اینجوری صدا نکن... و... نه، کسیو ندارم...راستش هیونگ، من
غیر از تو هنوز با کسی صحبت نکردم
جین لپ پسرداییش رو کشید و گفت:
+تو هنوزم همون بچه خجالتی ای هستی که بودی.
جونگکوک شاکی شد و دست جین رو پس زد. جین در حالی که داشت
جونگکوک رو میکشید گفت:
یــــاه...
-بیخیال جونگکوکی قراره تو کنار من و بَدَنم بشینی هـا!!!
بالاخره اونا تونستن کنار دوست جین بشینن. جین، جونگکوک رو به دوستش معرفی کرد :
۱۱.۷k
۰۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.