(دختری با شاخای مشکی پارت ۱۲)
دامیان داشت دنبال آنیا میگشت و آنیا هم دنبال دامیان
تا اینکه همدیگرو جلو حیاط مدرسه دیدن
چشم تو چشم همدیگه شده بودن
آنیا بغزش گرفته بود
دامیان: چرا پیش اون پسره نیستی؟
آنیا: اون پسره ای که تو میگی اصلا وجود نداره (با بغز)
بکی: بزار من برای دامیان جریانو تعریف کنم
درحال تعریف کردن...
دامیان: یعنی همش نقشه بود؟
بکی: اوهوم
دامیان هم داش بغزش میگرفت
آنیا بدو بدو پرید تو بغل دامیان سفت بغلش کرده بود
آنیا: ببخشید که فکر کردم تو منو به اون دختره فروختی ببخشید که بهت سیلی زدم (با گریه)
دامیان: ببخشید که فکر کردم تو با یه پسره دیگه ای
دوتاشون داشتم گریه میکردن
بکی و ایون و امیل هم بغزشون گرفته بود(بغز خوشحالی)
نویسنده: بخدا منم که پشت گوشی دارم مینویسم داره گریم میگیره
هر دوشون سرخ شده بودن ولی دیگه از هم خجالت نمیکشیدن چون به ای غزیه عادت کرده بودن
امیدوارم خوشتون اومده باشه
تا پارت بعد صبر کنید
تا اینکه همدیگرو جلو حیاط مدرسه دیدن
چشم تو چشم همدیگه شده بودن
آنیا بغزش گرفته بود
دامیان: چرا پیش اون پسره نیستی؟
آنیا: اون پسره ای که تو میگی اصلا وجود نداره (با بغز)
بکی: بزار من برای دامیان جریانو تعریف کنم
درحال تعریف کردن...
دامیان: یعنی همش نقشه بود؟
بکی: اوهوم
دامیان هم داش بغزش میگرفت
آنیا بدو بدو پرید تو بغل دامیان سفت بغلش کرده بود
آنیا: ببخشید که فکر کردم تو منو به اون دختره فروختی ببخشید که بهت سیلی زدم (با گریه)
دامیان: ببخشید که فکر کردم تو با یه پسره دیگه ای
دوتاشون داشتم گریه میکردن
بکی و ایون و امیل هم بغزشون گرفته بود(بغز خوشحالی)
نویسنده: بخدا منم که پشت گوشی دارم مینویسم داره گریم میگیره
هر دوشون سرخ شده بودن ولی دیگه از هم خجالت نمیکشیدن چون به ای غزیه عادت کرده بودن
امیدوارم خوشتون اومده باشه
تا پارت بعد صبر کنید
۲.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.