پارت ۱۴
بلاخره رسیدیم به لیندا و سوجین جونکوک روبه سوجین کرد و گفت: برمیگردیم جمع کنید وسایلاتونو
سوجین گفت:ولی رئیس...
جونکوک گفت:نشنیدی چی گفتم برمیگردیم بار آخرته رو حرف من حرف میزنی
سوجین که هم ترسیده بود هم تعجب کرده بود چون ما رو تو اون وضع دید اونطوری که اون دست منو گرفته بود
سوجین گفت:چشم رئیس
بعد منو کشوند و سوار ماشین کرد و خودشم نشست هنوز دست از گریه کردن برنمیداشتم که گفت:بسه دیگه اینقدر گریه نکن
گفتم:مگه واسه تو مهمه
گفت:ات میگم گریه نکن اینقدر هم رو مخ من رژه نرو اوکی؟!
اشکامو با دستش پاک کرد و بعد ماشینو روشن کرد و برگشتیم ولی اینجا که شرکت نیس جلوی یه عمارت خیلی بزرگ و قشنگ بودیم که وسط جنگل بود اونم
گفتم:چرا منو آوردی اینجا
ولی اون بی توجه به حرفم گفت:از خونه جدیدت خوشت اومد(پوزخند)
گفتم: نخیر اینجا خونه من نیس ولم کن
پیاده شد و منو انداخت رو کولش و هر چی میگفتم ولم کن بهم هیچ توجه ای نمیکرد و منو برد داخل عمارت واووو چه عمارت قشنگی داشت
گفتم:بزارم زمین اهههه
یهو یه اسپنک محکم زد به باسنم
از درد صورتم مچاله شد و اخی زیر لب گفتم دیدم فایده نداره منم یه گاز خیلی محکم از شونش گرفتم که گفت:آخخخخ چیکار میکنی دیوونه (داد)
یهو رسیدیم به یه اتاق که رنگ درش با همه اتاقا فرق داشت منو برد اونجا و پرتم کرد رو تخت اره اتاق خودش بود روم خیمه زد و.... (اسمات)
سوجین گفت:ولی رئیس...
جونکوک گفت:نشنیدی چی گفتم برمیگردیم بار آخرته رو حرف من حرف میزنی
سوجین که هم ترسیده بود هم تعجب کرده بود چون ما رو تو اون وضع دید اونطوری که اون دست منو گرفته بود
سوجین گفت:چشم رئیس
بعد منو کشوند و سوار ماشین کرد و خودشم نشست هنوز دست از گریه کردن برنمیداشتم که گفت:بسه دیگه اینقدر گریه نکن
گفتم:مگه واسه تو مهمه
گفت:ات میگم گریه نکن اینقدر هم رو مخ من رژه نرو اوکی؟!
اشکامو با دستش پاک کرد و بعد ماشینو روشن کرد و برگشتیم ولی اینجا که شرکت نیس جلوی یه عمارت خیلی بزرگ و قشنگ بودیم که وسط جنگل بود اونم
گفتم:چرا منو آوردی اینجا
ولی اون بی توجه به حرفم گفت:از خونه جدیدت خوشت اومد(پوزخند)
گفتم: نخیر اینجا خونه من نیس ولم کن
پیاده شد و منو انداخت رو کولش و هر چی میگفتم ولم کن بهم هیچ توجه ای نمیکرد و منو برد داخل عمارت واووو چه عمارت قشنگی داشت
گفتم:بزارم زمین اهههه
یهو یه اسپنک محکم زد به باسنم
از درد صورتم مچاله شد و اخی زیر لب گفتم دیدم فایده نداره منم یه گاز خیلی محکم از شونش گرفتم که گفت:آخخخخ چیکار میکنی دیوونه (داد)
یهو رسیدیم به یه اتاق که رنگ درش با همه اتاقا فرق داشت منو برد اونجا و پرتم کرد رو تخت اره اتاق خودش بود روم خیمه زد و.... (اسمات)
۵۲.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.