«خیانت ؟»
«خیانت ؟»
«چرا ؟»
«فکر کردی کی هستی؟»
«چون خیلی دوست داشتم؟»
«چون خیلی ساده بودم؟»
«فکر کردی احمقم متوجه نمیشمممم؟» ( صدای نسبتاً بلند)
«ببینم الان اون دختره بنظرت میاد تو رو از این مخمصه بیرون بکشه ؟»
«چرا انقدر آرومی چرا حرف نمی زنی کیم ؟»
نظر کرد به قرص ماه
دگر میلی بر او نداشت
«من کردم ؟»
«نمیدونم....... یادم نمیاد
شاید!
ولی این........ به تو..... چه ربطی ......داره ؟»
حیرت کرد از آن مرد
غریب شد از بهر او
«تو کیم من نیستی تو اون نیستی »
بنشست بر نشیمن با تکبر
گویی سریر مُلک است و او مَلِک
« منو روی صندلی زنگ زده توی انباری اونم در ناکجاآباد گیر انداختی که اینا رو بگی ؟»
شیفتگی سرسامآورش
موجب دادن فرصت ها شد
«دروغ بگو!»
نگاهش را به سوی او گرداند
«به من دروغ بگو من باورت میکنم»
«چی میگی؟»
«مثل بقیه باش دروغ بگو و برگرد پیشم
بگو ناخواسته بود میبخشمت بگو تقصیر اون بود میبخشمت بگو مست بودم کارام دست خودم نبود میبخشمت اصلأ بگو مجبور بودی تهدیدت کردن هر چی فقط بگو»
خنده ای سر داد
«هی فکر کردی ازت میترسم؟ (خنده) بیخیال (پوزخند)
کمی مکث کرد
«نوچ از روی عشق بود از روی خواستن ازت بدم میوم........»
بنگ
شلیک کرد به معشوقه ی خویش
کشت آن را که جان میداد برایش
سوخت از جانب مصیبتش
بی کران بود زخم هایش
٫٫ مرا نصیب بود درد هایش
برای او بود عشق هایش
مرا نصیب بود دلتنگی
برای او بود زندگی ٫٫
«چرا ؟»
«فکر کردی کی هستی؟»
«چون خیلی دوست داشتم؟»
«چون خیلی ساده بودم؟»
«فکر کردی احمقم متوجه نمیشمممم؟» ( صدای نسبتاً بلند)
«ببینم الان اون دختره بنظرت میاد تو رو از این مخمصه بیرون بکشه ؟»
«چرا انقدر آرومی چرا حرف نمی زنی کیم ؟»
نظر کرد به قرص ماه
دگر میلی بر او نداشت
«من کردم ؟»
«نمیدونم....... یادم نمیاد
شاید!
ولی این........ به تو..... چه ربطی ......داره ؟»
حیرت کرد از آن مرد
غریب شد از بهر او
«تو کیم من نیستی تو اون نیستی »
بنشست بر نشیمن با تکبر
گویی سریر مُلک است و او مَلِک
« منو روی صندلی زنگ زده توی انباری اونم در ناکجاآباد گیر انداختی که اینا رو بگی ؟»
شیفتگی سرسامآورش
موجب دادن فرصت ها شد
«دروغ بگو!»
نگاهش را به سوی او گرداند
«به من دروغ بگو من باورت میکنم»
«چی میگی؟»
«مثل بقیه باش دروغ بگو و برگرد پیشم
بگو ناخواسته بود میبخشمت بگو تقصیر اون بود میبخشمت بگو مست بودم کارام دست خودم نبود میبخشمت اصلأ بگو مجبور بودی تهدیدت کردن هر چی فقط بگو»
خنده ای سر داد
«هی فکر کردی ازت میترسم؟ (خنده) بیخیال (پوزخند)
کمی مکث کرد
«نوچ از روی عشق بود از روی خواستن ازت بدم میوم........»
بنگ
شلیک کرد به معشوقه ی خویش
کشت آن را که جان میداد برایش
سوخت از جانب مصیبتش
بی کران بود زخم هایش
٫٫ مرا نصیب بود درد هایش
برای او بود عشق هایش
مرا نصیب بود دلتنگی
برای او بود زندگی ٫٫
۳۰۶
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.