پارت ۲
پارت ۲
مهرداد:یادت نی دهن منو صاف کرده بودی یادت نی یادت بیارم چ بلا هایی سرم آوردی بیا خدمم لات کردین رفت هرچی مامانم زحمت تربیت ما کشیده بود توی این مدت ب باد رفت امروز صب داشتیم میومدیم توی ترافیک گیر کرده بودیم ی نفر هی بوق میزد پشت سرمون میگفت برم طرفو بگیرم بوق ماشینو بکنم توی حلقش میگی چیکار کردن ای داد چقد منو حرص میدین شماها این لباس کارته بپوش برو توی کافه
لباسو گرفتم و رفت بیرون عوض کردم ی پیراهن بلند آبی و سفید از دفتر زدم بیرون بچ ها با دیدنم تعجب کردن
سودا:این چیه دیگ ؟!
ستین:لباس کار توی همین کافه بهم کار دادن ک هم مشغول شم هم حاسم ب شماها باشه برید برید سر کلاساتون
بچ ها هنو گیج بودن و رفتن توی کلاسشون وارد کافه شدم صاحب کافه ک ی مرد میانسال بود
محمد:سلام دختر جون گفته بودن میایی بیا خوش اومدی من محمد هستم میتونی عمو صدام کنی
ستین:منم ستین هستم خوشبختم عمو محمد
محمد:بیا اینجا بشین امروز زیاد کار نداریم فردا یکم کارمون زیاده بار میرسه چایی میخوریی یا قهوه
ستین:قهوه اهل چایی نیستم
سادیا یهو با عجله اومد
سادیا:آبجی میلاد و سودا رفتن دعوا قرار دعوا گذاشتن
ستین:برا چی ؟
امیر:ی پسره مزاحم خاهرش شدع خاهرش زنگ میلاد میزنه اینم عصبی میشه با سودا دارن میرن سر وقتش
ستین:مهرداد میدونه ؟
سادیا:ن بابا کلاس دارع از قضا زن و بچ ی استاد هم با دخترع است
ستین:عمو محمد میشه من برم برمیگردم
محمد:بزا ی ساعت از اومدنت سر کار بگذره باش برو
با همون وضع با عجلع سوار ماشین شدم سادیا جلو نشست و امیر و رهام عقب
ستین:کجا بریم؟
سادیا:خونه مامانه استاد اونجا رفتن بلدی
ستین:اره
بعد نیم ساعت رسیدیم سودا وسط کوچه راه میرفت و توی فکر بود میلاد توی ماشین بغض کرده بود از ماشین پیاده شدم سودا اومد طرفم
سودا:آبجی بزا ت...
ستین:نمیخاد امروز تو چته چرا دنبال شر میگردی لات شدی برا من دسته بزن پیدا کردی ماشالله چشمم روشن میدونی سر شما خانم امروز شنیدم هومم میدونی چقد تعقیر شدم از اون اول سادیا الانم تو
مهرداد:یادت نی دهن منو صاف کرده بودی یادت نی یادت بیارم چ بلا هایی سرم آوردی بیا خدمم لات کردین رفت هرچی مامانم زحمت تربیت ما کشیده بود توی این مدت ب باد رفت امروز صب داشتیم میومدیم توی ترافیک گیر کرده بودیم ی نفر هی بوق میزد پشت سرمون میگفت برم طرفو بگیرم بوق ماشینو بکنم توی حلقش میگی چیکار کردن ای داد چقد منو حرص میدین شماها این لباس کارته بپوش برو توی کافه
لباسو گرفتم و رفت بیرون عوض کردم ی پیراهن بلند آبی و سفید از دفتر زدم بیرون بچ ها با دیدنم تعجب کردن
سودا:این چیه دیگ ؟!
ستین:لباس کار توی همین کافه بهم کار دادن ک هم مشغول شم هم حاسم ب شماها باشه برید برید سر کلاساتون
بچ ها هنو گیج بودن و رفتن توی کلاسشون وارد کافه شدم صاحب کافه ک ی مرد میانسال بود
محمد:سلام دختر جون گفته بودن میایی بیا خوش اومدی من محمد هستم میتونی عمو صدام کنی
ستین:منم ستین هستم خوشبختم عمو محمد
محمد:بیا اینجا بشین امروز زیاد کار نداریم فردا یکم کارمون زیاده بار میرسه چایی میخوریی یا قهوه
ستین:قهوه اهل چایی نیستم
سادیا یهو با عجله اومد
سادیا:آبجی میلاد و سودا رفتن دعوا قرار دعوا گذاشتن
ستین:برا چی ؟
امیر:ی پسره مزاحم خاهرش شدع خاهرش زنگ میلاد میزنه اینم عصبی میشه با سودا دارن میرن سر وقتش
ستین:مهرداد میدونه ؟
سادیا:ن بابا کلاس دارع از قضا زن و بچ ی استاد هم با دخترع است
ستین:عمو محمد میشه من برم برمیگردم
محمد:بزا ی ساعت از اومدنت سر کار بگذره باش برو
با همون وضع با عجلع سوار ماشین شدم سادیا جلو نشست و امیر و رهام عقب
ستین:کجا بریم؟
سادیا:خونه مامانه استاد اونجا رفتن بلدی
ستین:اره
بعد نیم ساعت رسیدیم سودا وسط کوچه راه میرفت و توی فکر بود میلاد توی ماشین بغض کرده بود از ماشین پیاده شدم سودا اومد طرفم
سودا:آبجی بزا ت...
ستین:نمیخاد امروز تو چته چرا دنبال شر میگردی لات شدی برا من دسته بزن پیدا کردی ماشالله چشمم روشن میدونی سر شما خانم امروز شنیدم هومم میدونی چقد تعقیر شدم از اون اول سادیا الانم تو
۴.۱k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.