○وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه●pt17
جیمین:
آره، نکنه غذا مورد علاقمو پختی؟
ا.ت:
عهه غذا مورد علاقته؟برو بشین غذا الان آماده میشه..
جیمین:
اوکی .
رفتم نشستم و یکم بعد غذا رو آورد.
جیمین:
مرسی
ا.ت:
خواهش
جیمین:
به نام خدا*هورت کشیدن*
ا.ت:
به نام خدا*خوردن*
غذامونو خوردیم و...
ا.ت:
بنظرت بشینیم فیلم ببینیم؟
جیمین:
اگه ترسناک نباشه...
ا.ت:
باشه ترسناک نمیزارم....عاشقانه میزارم..
جیمین:
صحنه دار هم نباشه
ا.ت:
باشه باشه اصلا هر چی تو بگی😅
رفتیم نشستیم رو مبل ، ا.ت رفت فیلم رو گذاشت و نشستیم و فیلم شروع شد...
*یکی دو ساعت بعد*
ا.ت:
وااااای دوستش بهش اعتراف کرد، چه فشنگ بود...
جیمین:
دقیقا مخصوصا اونجاش که زدن دختره رو کشتن
ا.ت:
😑
ا.ت:
خب چطوره امشب رو بمونی، بارون هنوز که هنوزه بند نیومده..
جیمین:
چون اصرار کردی باشه..
ا.ت:
من که اصرار نکردم؟!!یه هر حال اگه بارون بند میومد میفرستادمت بری...
جیمین:
باشه حالام ن کجا باید بخوابم؟
ا.ت:
خب تو اتاقم رو زمین برات جا میندازم...
جیمین:
باش...بریم
رفتیم تو اتاق،داخل فیلمی که دیدیم پسره به دختره اعتراف کرد، بعدش هم جواب مثبت گرفت، حالا کی نوبت من میشه...
ا.ت:
امروز واقعا بهم خوش گذشت..
جیمین:
به منم همینطور......خب....من میخواستم یه چیزی بگم....
ا.ت:
بگو ، راحت باش
جیمین:
خب ، خب.....تو شیش ماهی هست که به این مدرسه جدید اومدی و من....به تو علاقه دارم....
ا.ت:
جیمین:
خب، اگه واقعا به من ح...
نزاشت حرفمو کامل بزنم و بغلم کرد...
ا.ت:
من تورو دوست دارم، اون پسری که دوسش داشتم تو بودی....نمیدونی چقدر دوست دارم، تو حتی به جای خوانوادم بودی برام...
جیمین:
ب..باورم نمیشه..
بغلش کردم و بعد بوسیدمش...اونم همراهیم کرد، واقعا تو پوست خودم نمیگنجیدم..خیلی خوشحالم ، خیلییییییی
افتادیم زمین و من هی لپشو میبوسیدم...
جیمین:
دوست دارم *بوسیدن* دوست دارم *بوسیدن* دوست دارم *بوسیدن*
شب برام جا ننداخت، رفتم رو تختش باهاش خوابیدم..
بچه ها جالب بود؟
لطفا حمایتم کنین💫
ممنونم خدافظ❤
آره، نکنه غذا مورد علاقمو پختی؟
ا.ت:
عهه غذا مورد علاقته؟برو بشین غذا الان آماده میشه..
جیمین:
اوکی .
رفتم نشستم و یکم بعد غذا رو آورد.
جیمین:
مرسی
ا.ت:
خواهش
جیمین:
به نام خدا*هورت کشیدن*
ا.ت:
به نام خدا*خوردن*
غذامونو خوردیم و...
ا.ت:
بنظرت بشینیم فیلم ببینیم؟
جیمین:
اگه ترسناک نباشه...
ا.ت:
باشه ترسناک نمیزارم....عاشقانه میزارم..
جیمین:
صحنه دار هم نباشه
ا.ت:
باشه باشه اصلا هر چی تو بگی😅
رفتیم نشستیم رو مبل ، ا.ت رفت فیلم رو گذاشت و نشستیم و فیلم شروع شد...
*یکی دو ساعت بعد*
ا.ت:
وااااای دوستش بهش اعتراف کرد، چه فشنگ بود...
جیمین:
دقیقا مخصوصا اونجاش که زدن دختره رو کشتن
ا.ت:
😑
ا.ت:
خب چطوره امشب رو بمونی، بارون هنوز که هنوزه بند نیومده..
جیمین:
چون اصرار کردی باشه..
ا.ت:
من که اصرار نکردم؟!!یه هر حال اگه بارون بند میومد میفرستادمت بری...
جیمین:
باشه حالام ن کجا باید بخوابم؟
ا.ت:
خب تو اتاقم رو زمین برات جا میندازم...
جیمین:
باش...بریم
رفتیم تو اتاق،داخل فیلمی که دیدیم پسره به دختره اعتراف کرد، بعدش هم جواب مثبت گرفت، حالا کی نوبت من میشه...
ا.ت:
امروز واقعا بهم خوش گذشت..
جیمین:
به منم همینطور......خب....من میخواستم یه چیزی بگم....
ا.ت:
بگو ، راحت باش
جیمین:
خب ، خب.....تو شیش ماهی هست که به این مدرسه جدید اومدی و من....به تو علاقه دارم....
ا.ت:
جیمین:
خب، اگه واقعا به من ح...
نزاشت حرفمو کامل بزنم و بغلم کرد...
ا.ت:
من تورو دوست دارم، اون پسری که دوسش داشتم تو بودی....نمیدونی چقدر دوست دارم، تو حتی به جای خوانوادم بودی برام...
جیمین:
ب..باورم نمیشه..
بغلش کردم و بعد بوسیدمش...اونم همراهیم کرد، واقعا تو پوست خودم نمیگنجیدم..خیلی خوشحالم ، خیلییییییی
افتادیم زمین و من هی لپشو میبوسیدم...
جیمین:
دوست دارم *بوسیدن* دوست دارم *بوسیدن* دوست دارم *بوسیدن*
شب برام جا ننداخت، رفتم رو تختش باهاش خوابیدم..
بچه ها جالب بود؟
لطفا حمایتم کنین💫
ممنونم خدافظ❤
۲۵.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.