ساکورا/پارت⁸
ساکورا]
پارت 8 ]
از زبان دازای]
دنبال توکا و نیک دویدم.از در پشتی مدرسه خارج شدیم مدرسه رو دور زدم.یه محوطه ی بزرگ بود که زمین فوتبال و والیبال هم داشت.ولی از کنار اونا رد شدیم.حدود ده دقیقه ی دیگه هم دویدیم تا به یه زمین دو میدانی رسیدیم.
یه مرد با لبا ورزشی اونجا ایستاده بود.با لحن که خیلی شادتر نسبت به موقعیتی که داشتیم-وسط افتاب بعد از کلی دویدن-گفت:سلام نیک و توگا!و تویی که اسمتو نمیدونم!
توکا زیر لب غرغری کرد و ارم گفت:توکا نه توگا
ولی سنسی رفته بود تا به بچه هایی که تازه اومده بودن سلام بکنه.
رفتم پیش نیک و گفتم:این معلمه...یزره دیوونس
اهی کشید و گفت:تازه دیوونه تر هم میشه
بعد از اینکه همه اومدن مجبورمون کرد که 3 بار دور زمین بدوییم.زمین تقریبا اندازه ی یه زمین فوتبال بود و 3 دور...بی رحمانه بود.وقتی بلاخره پس از کلی خستگی و گرما 4 دور تموم شد مجبورمون کرد وسط زمین توی افتاب شنا بریم.
همه داشتن زیر لب غر میزدن به جز یه نفر.یه دختره که موهای بنفشو بسته بود و انگار براش کاری نداشته باشه خیلی راحت شنا میرفت.وقتی برای اینکه بطری ابشو برداره از ما دور شد یواشکی از نیک پرسیدم:این دختره که موهاش بنفشه...زیادی مثبت نیست؟
نیک زد زیر خنده.اخمی کردم و گفتم:چیه؟
گفت:نه هیچی نیست...فقط ساکورا خیلی با مثبت فرق داره.ولی خب اره.از رییس شورای دانش اموزی چه انتظاری داری؟
-رییس شورا؟بهش میخوره
سنسی بلند داد زد:خب خب دیگه بسته!برید برای استراحت!
بلند شدیم و روی نیمکت هایی ه کنار زمین بود نشسته بودیم.خیلی از وقتی که داشتیم ایتراحت میکردیم نگذشته بود که دردسر بعدی اومد.
اون پسر مو هویجیه-یا همون ناکاهارا چویا-اومد بالا سر توکا و گفت:خب خب پرنسس خانم.میدونم که خیلی دوست داری بلند شی و جاتو بدی به من.مگه نه؟
با توجه به شناختی که از توکا داشتم انتظار داشتم که جلوی ناکاهار بایسته.توکا به زمین نگاه کرد و اروم از جاش بلند شد.باورم نمیشد.چویا پوزخندی تومخی زدو میخواست که بشینه که من رفتم جلوش وایستادم:هوی هوی!چیکار میکنی؟همینطوری راه میری و به مردم زور میگی؟
*او پس این دانش اموز جدیدی که میگن تویی.خب شاید بهتره بهت نشون بدم که توی این مدرسه اوضاع چطور پیش میره
دهنمو باز کردم تا چیزی بگم ولی با مشتش غافلگیرم کرد.نسبت به جثه اش زورش زیاد بود.چشمام داشت سیاهی میرفت ولی به زحمت تونستم روی پای خودم وایستادم.
-به چه جرعتی...؟
؟:همونجا وایسا اوسامو!
با صدایی که از پشتم اوم به خودم اومدم.سنسی دبا عصبانیت داشت سمت ما میومد.وقتی رسید گفت:اوسامو!سریع برو بهداری
بعد با نگاه غضبناکی به سمت چویا برگشت:وتو ناکاهارا با من میای دفتر مدیر
چویا نگاه ترسنای به من کرد و با سنسی رفت
پایان پارت]
پارت 8 ]
از زبان دازای]
دنبال توکا و نیک دویدم.از در پشتی مدرسه خارج شدیم مدرسه رو دور زدم.یه محوطه ی بزرگ بود که زمین فوتبال و والیبال هم داشت.ولی از کنار اونا رد شدیم.حدود ده دقیقه ی دیگه هم دویدیم تا به یه زمین دو میدانی رسیدیم.
یه مرد با لبا ورزشی اونجا ایستاده بود.با لحن که خیلی شادتر نسبت به موقعیتی که داشتیم-وسط افتاب بعد از کلی دویدن-گفت:سلام نیک و توگا!و تویی که اسمتو نمیدونم!
توکا زیر لب غرغری کرد و ارم گفت:توکا نه توگا
ولی سنسی رفته بود تا به بچه هایی که تازه اومده بودن سلام بکنه.
رفتم پیش نیک و گفتم:این معلمه...یزره دیوونس
اهی کشید و گفت:تازه دیوونه تر هم میشه
بعد از اینکه همه اومدن مجبورمون کرد که 3 بار دور زمین بدوییم.زمین تقریبا اندازه ی یه زمین فوتبال بود و 3 دور...بی رحمانه بود.وقتی بلاخره پس از کلی خستگی و گرما 4 دور تموم شد مجبورمون کرد وسط زمین توی افتاب شنا بریم.
همه داشتن زیر لب غر میزدن به جز یه نفر.یه دختره که موهای بنفشو بسته بود و انگار براش کاری نداشته باشه خیلی راحت شنا میرفت.وقتی برای اینکه بطری ابشو برداره از ما دور شد یواشکی از نیک پرسیدم:این دختره که موهاش بنفشه...زیادی مثبت نیست؟
نیک زد زیر خنده.اخمی کردم و گفتم:چیه؟
گفت:نه هیچی نیست...فقط ساکورا خیلی با مثبت فرق داره.ولی خب اره.از رییس شورای دانش اموزی چه انتظاری داری؟
-رییس شورا؟بهش میخوره
سنسی بلند داد زد:خب خب دیگه بسته!برید برای استراحت!
بلند شدیم و روی نیمکت هایی ه کنار زمین بود نشسته بودیم.خیلی از وقتی که داشتیم ایتراحت میکردیم نگذشته بود که دردسر بعدی اومد.
اون پسر مو هویجیه-یا همون ناکاهارا چویا-اومد بالا سر توکا و گفت:خب خب پرنسس خانم.میدونم که خیلی دوست داری بلند شی و جاتو بدی به من.مگه نه؟
با توجه به شناختی که از توکا داشتم انتظار داشتم که جلوی ناکاهار بایسته.توکا به زمین نگاه کرد و اروم از جاش بلند شد.باورم نمیشد.چویا پوزخندی تومخی زدو میخواست که بشینه که من رفتم جلوش وایستادم:هوی هوی!چیکار میکنی؟همینطوری راه میری و به مردم زور میگی؟
*او پس این دانش اموز جدیدی که میگن تویی.خب شاید بهتره بهت نشون بدم که توی این مدرسه اوضاع چطور پیش میره
دهنمو باز کردم تا چیزی بگم ولی با مشتش غافلگیرم کرد.نسبت به جثه اش زورش زیاد بود.چشمام داشت سیاهی میرفت ولی به زحمت تونستم روی پای خودم وایستادم.
-به چه جرعتی...؟
؟:همونجا وایسا اوسامو!
با صدایی که از پشتم اوم به خودم اومدم.سنسی دبا عصبانیت داشت سمت ما میومد.وقتی رسید گفت:اوسامو!سریع برو بهداری
بعد با نگاه غضبناکی به سمت چویا برگشت:وتو ناکاهارا با من میای دفتر مدیر
چویا نگاه ترسنای به من کرد و با سنسی رفت
پایان پارت]
۲.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.