P 3
ات:راستی،واسه چی منو آوردید؟
یونگی:تهیونگ آوردتت.چون عاشقته...
ات:ولی من دوسش ندارم .
یونگی:بیا بریم بهش بگیم..
رفتن اتاق کار تهیونگ
یونگی در زد:تهیونگ منم،بیام تو
ته:بیا
وارد اتاق شدن
ته:خب یونگی. چشمش به ات خورد:اینجا چیکار دارید؟
یونگی:خواهرمو پیدا کردم.ات گردنبندتو نشون بده
تهیونگ:یع یعنی شما...؟
یونگی:آره..
ته:چه بهتر...
ات:حالا میذاری برم؟
ته:مگه تازه برادرتو پیدا نکردی؟نمیخوای باهاش وقت بگذرونی؟
یونگی:آره ات. تازه با اعضا هم بریم آشنا شیم..
رفتن پیش بقیه...
کوک:یعنی ات همون خواهر یونگیه؟
جیمین:واقعا شبیهن
جین:خب...
ات:مگه قرار نشد بریم خوش بگذرونیم؟
ته:خب کجا بریم؟
ات:چی؟من میخوام با اوپام برم فقط...
یونگی:بریم ویلای کنار جنگل...
آماده شدن و سوار ماشین شدن..
توی راه...
یونگی:ات چرا مافیا شدی؟
ات:اشک تو چشام جمع شد...گفتم:من دلم میخواست نقاش شم...ولی تو مدرسه اکیپ چوی جیا همیشه مسخرم میکردن و میگفتن...تو یتیمی نباید بیای مدرسه.منم برا انتقام ازش مافیا شدم🥺
یونگی:ات و بغل کرد ولی تهیونگ ات و کشید سمت خودش
تهیونگ:خودم اون جیا و میکشم...گریه نکن قربونت برم..
ات:ولم کن(از خداتم باشه😐)سرشو گذاشت رو پنجره ماشین و آروم اشک ریخت...
فلش بک به رسیدن به ویلای جنگل
ته ویو
ات خوابیده بود خواستم بغلش کنم که یونگی زودتر ات و بلند کرد😑باید به حساب یونگیم برسم بی تربیت شده😒
ته:ات و ببر تو اتاق من..
یونگی:اوک...
نیم ساعت بعد
ات:با کلی سرصدا بیدار شدم..رفتم ببینم چخبره دیدم جونگکوک و یونگی دارن گیم میزنن.تو آشپزخونه هم جین آشپزی میکنه. توی باغ هم نامجون و جیمین دارن پینگ پنگ بازی میکنن،اوففف حوصلم سر رفت.رفتم آشپزخونه به جین گفتم:ورلد واید هندسامی(با لحن کیوت)
جین:ها؟
ات:برام موچی درست میکنی؟اصلا خودمم کمکت میکنم.
جین:آشپزیت خوبه؟
ات:آره
جین:باشه..
نیم ساعت بعد
جین:حالا میدونی اگه یه نفر قلبش وایسه باید چیکار کنیم؟
ات:معلومه دیگه. باید صندلی بزاری بشینه..
جین:آفرین. یاع یاع یاع
ات:😂😂
دوکبوکی هارو توی ظرف گذاشتن بردن تو جایی که بقیه بودن..
جین:یونگی چه خواهر باحالی داری...
ات:تو که از من باحال تری😅تازه خیلیم ورلد واید هندسامی..
یونگی:معلومه خوب کنار اومدید
ات:آره.راستی کوک...با هم گیم بزنیم؟
کوک:آرهههههه
ات:پس بشین..
اسلاید دو ویلا
اسلاید سه آشپزخونه
چهار موچی ها
یونگی:تهیونگ آوردتت.چون عاشقته...
ات:ولی من دوسش ندارم .
یونگی:بیا بریم بهش بگیم..
رفتن اتاق کار تهیونگ
یونگی در زد:تهیونگ منم،بیام تو
ته:بیا
وارد اتاق شدن
ته:خب یونگی. چشمش به ات خورد:اینجا چیکار دارید؟
یونگی:خواهرمو پیدا کردم.ات گردنبندتو نشون بده
تهیونگ:یع یعنی شما...؟
یونگی:آره..
ته:چه بهتر...
ات:حالا میذاری برم؟
ته:مگه تازه برادرتو پیدا نکردی؟نمیخوای باهاش وقت بگذرونی؟
یونگی:آره ات. تازه با اعضا هم بریم آشنا شیم..
رفتن پیش بقیه...
کوک:یعنی ات همون خواهر یونگیه؟
جیمین:واقعا شبیهن
جین:خب...
ات:مگه قرار نشد بریم خوش بگذرونیم؟
ته:خب کجا بریم؟
ات:چی؟من میخوام با اوپام برم فقط...
یونگی:بریم ویلای کنار جنگل...
آماده شدن و سوار ماشین شدن..
توی راه...
یونگی:ات چرا مافیا شدی؟
ات:اشک تو چشام جمع شد...گفتم:من دلم میخواست نقاش شم...ولی تو مدرسه اکیپ چوی جیا همیشه مسخرم میکردن و میگفتن...تو یتیمی نباید بیای مدرسه.منم برا انتقام ازش مافیا شدم🥺
یونگی:ات و بغل کرد ولی تهیونگ ات و کشید سمت خودش
تهیونگ:خودم اون جیا و میکشم...گریه نکن قربونت برم..
ات:ولم کن(از خداتم باشه😐)سرشو گذاشت رو پنجره ماشین و آروم اشک ریخت...
فلش بک به رسیدن به ویلای جنگل
ته ویو
ات خوابیده بود خواستم بغلش کنم که یونگی زودتر ات و بلند کرد😑باید به حساب یونگیم برسم بی تربیت شده😒
ته:ات و ببر تو اتاق من..
یونگی:اوک...
نیم ساعت بعد
ات:با کلی سرصدا بیدار شدم..رفتم ببینم چخبره دیدم جونگکوک و یونگی دارن گیم میزنن.تو آشپزخونه هم جین آشپزی میکنه. توی باغ هم نامجون و جیمین دارن پینگ پنگ بازی میکنن،اوففف حوصلم سر رفت.رفتم آشپزخونه به جین گفتم:ورلد واید هندسامی(با لحن کیوت)
جین:ها؟
ات:برام موچی درست میکنی؟اصلا خودمم کمکت میکنم.
جین:آشپزیت خوبه؟
ات:آره
جین:باشه..
نیم ساعت بعد
جین:حالا میدونی اگه یه نفر قلبش وایسه باید چیکار کنیم؟
ات:معلومه دیگه. باید صندلی بزاری بشینه..
جین:آفرین. یاع یاع یاع
ات:😂😂
دوکبوکی هارو توی ظرف گذاشتن بردن تو جایی که بقیه بودن..
جین:یونگی چه خواهر باحالی داری...
ات:تو که از من باحال تری😅تازه خیلیم ورلد واید هندسامی..
یونگی:معلومه خوب کنار اومدید
ات:آره.راستی کوک...با هم گیم بزنیم؟
کوک:آرهههههه
ات:پس بشین..
اسلاید دو ویلا
اسلاید سه آشپزخونه
چهار موچی ها
۲.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.