نام رمان :یک گل بین صد گل خار دار
نام رمان :یک گل بین صد گل خار دار
شروع؛
صب شده بود و هوا بارونی بود باید میرفتم مدرسه اشکال نداره اخر هفتس نیرم راحت میشم یهویی صدایی از پایین شنیدم
مامان: جوکیونگ بیا پایین صبحونه بخور برو مدرسع
پوفی کشیدم و از رخت خوابم امدم پایین
اسم من جوکیونگه و ۱۷ سالمه تو سئول زدی میکنم رفتمصورتمو شستم صبحانه خوردم لباسامو پوشیدم(لباس فرم مدرسه سئول) موهام درست کردم ورفتم پایین یه لقمه خوردم رفتم کتونیمو پوشیدم چترمو باز کردم و راه افتادم مدرسم یه کوچه اون ور تر بود بعد یکم سریع تر از همیشه رفتم رسیدم و در کلاس باز کرد خدارو شکر معلم هنوز نیومده بود رفتم سر جام کیفمو بر داشتم گذاشتم سر صندلی نفس عمیق کشیدم دوستام هجوم اوردن سرم که تو با هان جی (هان جی یکی از خوشکل ترین پسر اون مدرسع بود که تازه انتقال گرفته بود)گفتم چی میگین یعنی چی
ریونجین :اخه چند روز بود شایعه شده که تو با هان جی رابطه داری ؟ باهم قرار میزارین
من:نه بابا رابطه چیه من اصلا با اون زیاد حرف نمیزنم
جانگی:پس چرا اول هفته دامده بود سر میزت داشتی حرف میزدین
من:من بهش گفتم بیاد تا بهم ریاضی یاد بده مگه زوره خب شما که وقت ندارین بمیاد بدین منم به اون گفتم بم یاد بده 🙄
جانگی:باشه بابا 😂
معلم وارد کلاس شد نشست و داشت حضور غیاب میکرد منم که عادتمه تا ۴ صب بیدار میمونم خوابم میومد همونجا خوابم برد
معلم:کیم جوکیونگ 🤨
جانگی :جوکیونگ بیدار شو هوی دختر بیدار شو
من :هوم هوم چیه
معلم :خانم کیم جوکیونگ سر کلاس جای خوابیدن نیست لطفا بلند شید و جواب منو بدید
به زور خودمو بلند کردم وایسادم و گفتم
من:کیم جوکیونگ حاظرم
بچه ها همه داشتن بهم نگاه میکرد و میخندیدن
معلم:بچه ها ساکت !اشکال نداره فقط دیه تکرار نشه
من:بله (تعظیم کردن)
زنگ تفریح خورد منم گشنم بود رفتم پیش پوفه تا یه چیز بگیرم خودمو سیر کنم رفتم
من:ببخشید یه شیر کاکائو میدید!چند میشه
پوفه دار :۲ لیر
من:بفرمایید
یهو دوتا شیر کاکائو گذاشت منم گفتم
من:ببخشید من فقط یه دونه خواستم
یه دستی امد و یه دونه از اون شیرارو بردا شت منم به پشتم نگاه کردم هان جی بود پوزخند زدم شیرمو برداشتم رفتم سر صندلی حیات نشستم پامو گذاشتم روی اون یکی پام و شروع به خوردن شیر کردم متوجه نگاه سنگین کسی شدم بر گشتم دیدم......
شروع؛
صب شده بود و هوا بارونی بود باید میرفتم مدرسه اشکال نداره اخر هفتس نیرم راحت میشم یهویی صدایی از پایین شنیدم
مامان: جوکیونگ بیا پایین صبحونه بخور برو مدرسع
پوفی کشیدم و از رخت خوابم امدم پایین
اسم من جوکیونگه و ۱۷ سالمه تو سئول زدی میکنم رفتمصورتمو شستم صبحانه خوردم لباسامو پوشیدم(لباس فرم مدرسه سئول) موهام درست کردم ورفتم پایین یه لقمه خوردم رفتم کتونیمو پوشیدم چترمو باز کردم و راه افتادم مدرسم یه کوچه اون ور تر بود بعد یکم سریع تر از همیشه رفتم رسیدم و در کلاس باز کرد خدارو شکر معلم هنوز نیومده بود رفتم سر جام کیفمو بر داشتم گذاشتم سر صندلی نفس عمیق کشیدم دوستام هجوم اوردن سرم که تو با هان جی (هان جی یکی از خوشکل ترین پسر اون مدرسع بود که تازه انتقال گرفته بود)گفتم چی میگین یعنی چی
ریونجین :اخه چند روز بود شایعه شده که تو با هان جی رابطه داری ؟ باهم قرار میزارین
من:نه بابا رابطه چیه من اصلا با اون زیاد حرف نمیزنم
جانگی:پس چرا اول هفته دامده بود سر میزت داشتی حرف میزدین
من:من بهش گفتم بیاد تا بهم ریاضی یاد بده مگه زوره خب شما که وقت ندارین بمیاد بدین منم به اون گفتم بم یاد بده 🙄
جانگی:باشه بابا 😂
معلم وارد کلاس شد نشست و داشت حضور غیاب میکرد منم که عادتمه تا ۴ صب بیدار میمونم خوابم میومد همونجا خوابم برد
معلم:کیم جوکیونگ 🤨
جانگی :جوکیونگ بیدار شو هوی دختر بیدار شو
من :هوم هوم چیه
معلم :خانم کیم جوکیونگ سر کلاس جای خوابیدن نیست لطفا بلند شید و جواب منو بدید
به زور خودمو بلند کردم وایسادم و گفتم
من:کیم جوکیونگ حاظرم
بچه ها همه داشتن بهم نگاه میکرد و میخندیدن
معلم:بچه ها ساکت !اشکال نداره فقط دیه تکرار نشه
من:بله (تعظیم کردن)
زنگ تفریح خورد منم گشنم بود رفتم پیش پوفه تا یه چیز بگیرم خودمو سیر کنم رفتم
من:ببخشید یه شیر کاکائو میدید!چند میشه
پوفه دار :۲ لیر
من:بفرمایید
یهو دوتا شیر کاکائو گذاشت منم گفتم
من:ببخشید من فقط یه دونه خواستم
یه دستی امد و یه دونه از اون شیرارو بردا شت منم به پشتم نگاه کردم هان جی بود پوزخند زدم شیرمو برداشتم رفتم سر صندلی حیات نشستم پامو گذاشتم روی اون یکی پام و شروع به خوردن شیر کردم متوجه نگاه سنگین کسی شدم بر گشتم دیدم......
۳.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.