دل نوشته...
به یاد ار شبی را که
با بغص گریه سر کردیو
هر ثانیه انگار جان میدادی و
تصور میکردی که این شب تمام نخواهد شد
اما صبح با تلنگر افتاب بیدار شدی
رسوبات سفید نمک را از صورتت تکاندی
نفس عمیقی کشیدی
از جایت بلند شدی و ایستادی
تا قوی تر از روزهای قبل
برای ارزوهایت تلاش کنی
غصه ها همینقدر کوتاهند
و سختی ها همینقدر زود گذر
تمام شب ها صبح میشوند و تنها
رسوب های خسته ای میمانند
برای تکاندن🌱
با بغص گریه سر کردیو
هر ثانیه انگار جان میدادی و
تصور میکردی که این شب تمام نخواهد شد
اما صبح با تلنگر افتاب بیدار شدی
رسوبات سفید نمک را از صورتت تکاندی
نفس عمیقی کشیدی
از جایت بلند شدی و ایستادی
تا قوی تر از روزهای قبل
برای ارزوهایت تلاش کنی
غصه ها همینقدر کوتاهند
و سختی ها همینقدر زود گذر
تمام شب ها صبح میشوند و تنها
رسوب های خسته ای میمانند
برای تکاندن🌱
۱۰.۸k
۲۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.