(پارت دوم): لباسمو در آوردم و حولمو برداشتم و به سمت حمام
(پارت دوم): لباسمو در آوردم و حولمو برداشتم و به سمت حمام رفتم دوش باز کردم رفتم زیرش تا تونستم گریه کردم تا تونستم خودمو خالی کردم انقدر که آروم شدم تخلیه شدم .بعد از تموم شدن حمام اومدم بیرون لباسامو پوشیدم موهامو با سشوار خشک کردم تو آینه به خودم نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم دلم نمیخواد مامان و بابام از حال بدم چیزی بفهمن پس باید ادعا به خوشحالی کنم باید خودمو شاد نشون بدم نمیخوام اونا هم بخاطر ناراحتی من ناراحت بشن ....یه رژ لب زدم تا صورتم رنگ و رو بگیره و حال بدم و نشون نشده لبخندی زدم و رفتم از اتاقم بیرون خونه ما دو طبقه بود . بابام وضع مالیش خیلی خوب بود .راننده شخصی داشتم اما پیاده میرفتم میومدم از پله ها پایین رفتم با صدای پاک مامان و بابا با نگرانی نگاهم کردن لبخند فیکی بهشون زدم که خیالشون راحت بشه و نفهمند حالم بده به سمت مامان و بابا رفتم و بغلشون کردم چقدر الان به این آغوش گرم نیاز داشتم...÷ ا.ت چی شده بود که آنقدر حالت بد بود + اوما خیلی خوابم میومد بخاطر همین بود مگه منو ببین چقدر خوبم مادرم معلوم بود قانع نشده اما لبخندی بهم زد منم بهش لبخندی زدم + اومد من برم درس بخونم موقع شام صدام نکن ÷ ام....باش عزیزم با لبخند رفتم توی اتاق وقتی رسیدم توی اتاق روی میزم نشستم تا درس بخونم این درس همون درسی توش مشکل داشتم و کوک بهم یاد داده بود...بغض کردم و بی صدا گریه کردم . اشکامو پاک کردم و شروع به خوندن کردم .یا هر کلمه خوندن یاد خاطره ام با کوک میوفتادم .اشکام فرو میرختن ... کتابو بستم چون یاد اون لعنتی میوفتادم یاد خاطره هاش ،یاد خنده هاش،یاد شوخیاش، الان اونا شدن سوهان روحم ،شدن نمک زخمم .... دستمو گذاشتم روی صورتم ، باید فراموشش کنم اون منو دوست نداره .... اون منو به عنوان رفیقش دوست داره ... من میتونم من میتونم ... رفتم و روی تختم دراز کشیدم با کلی فکر خوابم برد...صبح بیدار شدم ۷:۱۵بود لباس فرممو پوشیدم .توی آینه به خودم نگاه کردم صورتم بی روح بود .تصمیم گرفتم به خودم برسم درسته حالم خوب نیست ولی به خودم برسم که چیزی نمیشه ... موهامو کمی حالت دار کردم و یه آرایش دخترانه کردم خیلی خوشگل شده بودم ... کیف مدرسمو برداشتم و رفتم از پله ها پایین کفش هامو پوشیدم و پیاده شروع به حرکت کردم بعد از چند دقیقه به دم در دبیرستان رسیدم نفس عمیقی کشیدم امروز باید قوی باشم وارد دبیرستان شدم همه نگاها روم بود خوشگل ترین دختر دبیرستان بودم و همه دوسم داشتن ولی مهم اینه اونی که دوسش دارم دوسم نداره.... به طرف کلاس رفتم وارد کلاس شدم نگاهمو چرخوندم سمت کوک ...مین هو کنارش نشسته بود و باهاش صحبت میکرد و دست همو گرفته بودن کوک با عشق باهاش حرف میزد آهی پر از درد کشیدم ... مین هو دختری بود که کلی دوست پسر داشت ...همینطوری توی فکر بودم که صدای کسی رو شنیدم × سلام ا.ت خوبی نگاه کوک هم برگشت سمت اون صدا نگاش کردم جیمین بود با دیدنش لبخندی روی صورتم اومد + سلام جیمینا مرسی تو خوبی دستمو سمتش دراز کردم و اونم دستمو در دستش فشرد و دستامونو از هم جدا کردیم + جیمین تو کسی کنارت میشینه؟× نه چطور؟ + میخوام پیشت بشینم با این حرفم لبخندی روی اون صورت زیباش نقش بست × باشه ا.ت بیا پیشم بشین لبخند عمیقی زدم بهش احساس یه نگاه سنگین رو حس کردم برگشتم سمت اون نگاه دیدم کوک با اخم کوچیکی داره نگام میکنه برام دستی تکون داد محلش ندادم و با جیمین رفتیم کنار هم نشستیم
۵۱.۱k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.