نمی دانم
نمی دانم
ولی شاید نگاهم را دلت دیگر
نمی فهمد،نمی خواند،نمی داند
روم بی تو کجاها؟من که دیگر رد پاهایم به دنبالم نمی آیند
شب است و در سیاهی ها،من دلخسته می خوانم
بیا،بی تو نمی فهمم زبان ناخدایان را
بیا تا گم شوم در تو میان این همه رؤیا
بیا آری تبسم کن دلم را روشن از فردا
بیا امشب بمان با من
کسی دیگر نگاهم را
نمی فهمد،نمی خواند،نمی داند...
ولی شاید نگاهم را دلت دیگر
نمی فهمد،نمی خواند،نمی داند
روم بی تو کجاها؟من که دیگر رد پاهایم به دنبالم نمی آیند
شب است و در سیاهی ها،من دلخسته می خوانم
بیا،بی تو نمی فهمم زبان ناخدایان را
بیا تا گم شوم در تو میان این همه رؤیا
بیا آری تبسم کن دلم را روشن از فردا
بیا امشب بمان با من
کسی دیگر نگاهم را
نمی فهمد،نمی خواند،نمی داند...
۲.۸k
۱۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.