عشق ممنوعه 🧡 ☆Part ۷☆
افکارم رو از ذهنم ریختم بیرون و بلند شدم و رفتم سلام کردم
سومی: سلام آقای کیم
تهیونگ: سلام لطفا همراهم بیاین سومی شی
تهیونگ تیسارو روی زمین گذاشت
تهیونگ: دخترم برو بازی بکن من زود میام پیشت
تیسا: باشه بابایی
تهیونگ راه افتاد سمت اتاقش و منم دنبالش رفتم بعد از اینکه وارد اتاق شدیم اون کیفش رو گذاشت رو میزش و سمت من برگشت و رو به روی من ایستاد
تهیونگ: میخواستم در رابطه با اتفاق دیشب باهاتون حرف بزنم
سومی: آقای کیم منکه معذرت خواهی کردم گفتم دیگه تکرار نمیشه شما چرا انقدر ماجرارو مهم جلوه میدین من فقط برای اینکه کار کنم و خرج درمان مادرمو دربیارم جلوی هر کسی سر خم میکنم و از بچه هاشون مراقبت میکنم فقط بخاطر اینکه تنها فرد زندگیم رو از دست ندم کسی که کل عمرشو برای بزرگ کردن من سختی کشیده و باعث شده بخاطر من روی تخت مثل مرده ها بیوفته و تنها کاری که من میتونم بکنم اینه که کار کنم و هزینه هاشو بدم تا فقط صدای نفساشو بشنوم حالا شما فقط بخاطر اینکه من نگرانتون شدم و بی اجازه اومدم تو اتاقتون میخواین منو اخراج کنید واقعا براتون متاسفم فکر نمیکردم همچین آدمی باشین(با گریه)
تهیونگ: اما من..
سومی سریع اتاقو ترک کرد و رفت اتاق خودش و مشغول جمع کردن وسایلش همراه با گریه شد که همون موقع تهیونگ اومد داخل و با تعجب به سومی نگاه کرد اون نمیخواست سومی رو اخراج کنه
تهیونگ: سومی شی داری چیکار میکنی؟
سومی: ....
تهیونگ: چرا داری وسایلت رو جمع میکنی؟!
سومی: ....
تهیونگ: سومی با تو دارم حرف میزنم معلومه داری چیکار میکنی(با داد)
سومی: همون کاری که خودتون خواستین
تهیونگ: من کی گفتم تو وسایلت رو جمع کنی؟
سومی: هه جالبه همین چند دقیقه پیش منو اخراج کردی
تهیونگ: چرا واسه خودت میبری و میدوزی من فقط اومدم بخاطر حرفای دیشبم معذرت خواهی کنم
سومی: چی؟!
تهیونگ: آخه من چرا باید بخاطر دیشب اخراجت کنم دیوونه شدی تو
سومی: یعنی من اخراج نشدم؟!
تهیونگ: نه
سومی وسایلش از دستش رها شد و افتاد روی زمین و گریش دوباره شدت گرفت تهیونگ با دیدن این صحنه رفت و سومی رو بغل کرد و اشکاش رو پاک کرد و سعی کرد ارومش کنه
تهیونگ: هیشش آروم باش من معذرت میخوام که منظورمو بد رسوندم
بعد از چند دقیقه بالاخره سومی آروم شد و از بغل تهیونگ اومد بیرون
تهیونگ: خب دیگه برو صورتتو بشور بیا پایین
سومی سرشو تکون داد و تهیونگ هم اتاق رو ترک کرد
کپی ممنوع ❌
سومی: سلام آقای کیم
تهیونگ: سلام لطفا همراهم بیاین سومی شی
تهیونگ تیسارو روی زمین گذاشت
تهیونگ: دخترم برو بازی بکن من زود میام پیشت
تیسا: باشه بابایی
تهیونگ راه افتاد سمت اتاقش و منم دنبالش رفتم بعد از اینکه وارد اتاق شدیم اون کیفش رو گذاشت رو میزش و سمت من برگشت و رو به روی من ایستاد
تهیونگ: میخواستم در رابطه با اتفاق دیشب باهاتون حرف بزنم
سومی: آقای کیم منکه معذرت خواهی کردم گفتم دیگه تکرار نمیشه شما چرا انقدر ماجرارو مهم جلوه میدین من فقط برای اینکه کار کنم و خرج درمان مادرمو دربیارم جلوی هر کسی سر خم میکنم و از بچه هاشون مراقبت میکنم فقط بخاطر اینکه تنها فرد زندگیم رو از دست ندم کسی که کل عمرشو برای بزرگ کردن من سختی کشیده و باعث شده بخاطر من روی تخت مثل مرده ها بیوفته و تنها کاری که من میتونم بکنم اینه که کار کنم و هزینه هاشو بدم تا فقط صدای نفساشو بشنوم حالا شما فقط بخاطر اینکه من نگرانتون شدم و بی اجازه اومدم تو اتاقتون میخواین منو اخراج کنید واقعا براتون متاسفم فکر نمیکردم همچین آدمی باشین(با گریه)
تهیونگ: اما من..
سومی سریع اتاقو ترک کرد و رفت اتاق خودش و مشغول جمع کردن وسایلش همراه با گریه شد که همون موقع تهیونگ اومد داخل و با تعجب به سومی نگاه کرد اون نمیخواست سومی رو اخراج کنه
تهیونگ: سومی شی داری چیکار میکنی؟
سومی: ....
تهیونگ: چرا داری وسایلت رو جمع میکنی؟!
سومی: ....
تهیونگ: سومی با تو دارم حرف میزنم معلومه داری چیکار میکنی(با داد)
سومی: همون کاری که خودتون خواستین
تهیونگ: من کی گفتم تو وسایلت رو جمع کنی؟
سومی: هه جالبه همین چند دقیقه پیش منو اخراج کردی
تهیونگ: چرا واسه خودت میبری و میدوزی من فقط اومدم بخاطر حرفای دیشبم معذرت خواهی کنم
سومی: چی؟!
تهیونگ: آخه من چرا باید بخاطر دیشب اخراجت کنم دیوونه شدی تو
سومی: یعنی من اخراج نشدم؟!
تهیونگ: نه
سومی وسایلش از دستش رها شد و افتاد روی زمین و گریش دوباره شدت گرفت تهیونگ با دیدن این صحنه رفت و سومی رو بغل کرد و اشکاش رو پاک کرد و سعی کرد ارومش کنه
تهیونگ: هیشش آروم باش من معذرت میخوام که منظورمو بد رسوندم
بعد از چند دقیقه بالاخره سومی آروم شد و از بغل تهیونگ اومد بیرون
تهیونگ: خب دیگه برو صورتتو بشور بیا پایین
سومی سرشو تکون داد و تهیونگ هم اتاق رو ترک کرد
کپی ممنوع ❌
۶۱.۷k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.