فیک شرط"دروغ"فصل دوم;,پارت چهارم
.
مثل شکوفه�هاي گیلاس
که به آرومي بر برکه�اي از خون سق꯭وط کردند .
.
.
جونگکوک و رونا همچنان با بغض بهمدیگه خیره بودن. رونا روی کاناپه نشسته بود و جونگکوک سرپا وایساده بود. بعد ازچند ثانیه که هردو متوجه گذشتش نشده بودن جونگکوک پشت به رونا کرد و بعد به اشکاش اجازه ی ریختن داد تا توی صداش بغض نباشه.
جونگکوک. دیگه نمیخوام ببینمت یا صداتو بشنوم،البته تا الانم زیادهمو نمیدیدیم!
رونا بلند شد و بغضشو قورت داد.
رونا. خب؟ که چی؟ برو دیگه! میخوام با دوست پسرم تنها باشم؛بای..
جونگکوک خنده ی عصبی کرد و فورا اونجا رو ترک کرد. احساسات عجیبی توی وجودش باهم ترکیب شده بودن و این جونگکوک الان رو ساخته بودن! غم،تعجب،ترس،خشم؛ ترکیب عجیبیه. باعث میشه جونگکوک بیشتر گیج بشه. سوار ماشینش شد و حرکت کرد. اشک هاش بی اراده و حتی بدون پلک زدن میریخت.
رونا؟ اون الان هیچ حسی نداره! نه خوشحاله،نه غمگین،نه عصبی،نه متعجب و ترسیده از کاری که کردو حرفی که زد... همچنان وایساده و به زمین خیره شده. گریش نمیاد ولی رنگش پریده؛ انگار ذهنش دستور هیچ کاری رو بهش نمیده. هان یول که از هردو..هم جونگکوک و هم رونا گیج تر شده روبه رونا کرد و با بهت شروع کرد به حرف زدن و باعث شد رونا بالاخره به خودش بیاد، ولی هنوز شبیه روح متحرکه!
هان یول. رونا؟!..چیزه..میگم..خوبی؟
رونا. هان یول
.ب..بله؟
رونا. باهام قرار میزاری؟
بدون فکر کردن، بدون لحظه ای فکر این جمله رو به زبون آورد اما پشیمون نشد! هان یول که بیشتر تعجب کرده بود،کاملاسرخ شد.
رونا. هان یول با توام! باهام قرار بزار..من ازت خوشم میاد.
هان یول ساکت بود.
رونا. هان یول،جوابت چیه؟
هان یول. خب..رونا...راستش منم دوستت دارم!
رونا. خب؟
. خب؟
رونا. پس باهام قرار میزاری؟
.خب..آره!
___
جونگکوک به طرز وحشتناکی اخم کرده بود و خیس عرق بود. دقیقا تغییر مودش از غمگین و ناراحت به خشمگین و عصبی..! از ماشین پیاده شد و سمت شرکتشحرکت کرد. شرکتی که تمام دکوراسیونش با سلیقه ی رونا "بود" البته تا قبل از ورود جونگکوک. اون به محظ ورودش یا بهتره بگم بعد از اینکه درو محکم بهم کوبوند، شروع کرد به داد زدن؛
جونگکوک. تمام دکوراسون اینجا رو تغییر میدین! همین الان.
همه ی کارکنا با بهت برگشتن سمت جونگکوک و بهش خیره شدن.
جونگکوک. مگه با شما نیستم عوضیا.
همه سریع از روی صندلی هاشون بلند شدن و الکی از این طرف به اون طرف راه میرن.توی همین حین مردی که تقریبا میانسال بود و از لباس هایی که تنش بود مشخص بود که کارمند نیست و احتمالا شریک یا به قول معروف دست راست جونگکوکه با عجله به سمت جونگکوک میرفت. جونگکوک دستاش توی جیباش بود و عصبی به کارکنا نگاه میکرد اما وقتی چشمش به همون مرد افتاد اخمش باز شد و پیشونیش بالا پرید، روشو برگردوند و یکی از دستاشو توی موهای خوش حالتش فرو برد، صورتشو سمت همون مرد برگردوند و دقیقا باهاش توی نیم میلی متری صورتش مواجه شد. عقب تر رفت.
جونگکوک. سایونگ..
اون مرد که ظاهرا اسمش سایونگ عه دست جونگکوک رو گرفت و سمت اتاقشون برد. وارد شدن و درو بست.
سایونگ. جونگکوک..چیشده؟
جونگکوک خواست حرف بزنه؛
سایونگ. اول بیا بشین.
باهم رفتن نشستن. روبه روی هم نشستن و سایونگ آرنجاشو روی زانوهاش و دستاشو بهم قفل کرد و به جونگکوک خیره شد.
جونگکوک. سایونگ، میشه گیر ندی؟ الان واقعا حال وحوصله ندارم!
سایونگ.چیشده جونگکوک؟
جونگکوک. سایونگ گف-
سایونگ. راجبع روناست؟
جونگکوک. رونا؟
سایونگ. ....
جونگکوک. نمیشناسم! به جا نمیارم..کی هست؟
سایونگ. پس اوضاع خیلی خیطه..میخوای ایندفعه من برم منت کشی-
جونگکوک.چیمیگی سایونگ، اون دوست پسر داره!
سایونگ. او درسته درسته.. خب پس میسپرم به دوست پسر خشنش.
سایونگ تک خنده ای کرد و تکیه داد اما با حرف جونگکوک خنده از صورتش محو شد.
جونگکوک. من دوست پسرش نیستم!..دیگه نیستم.
جونگکوک بعد از این حرف برای اینکه غرورش نشکنه و اشکاش سرازیر نشه بلند شد و سمت در رفت. دستگیره رو گرفت اما قبل از باز کردن در باحرفی که زد سایونگ رو برای لحظه ای از فکر دراورد.
جونگکوک. میرم..وقتی اومدم دکوراسیون اگه همینجوری باشه اینجارو روی سرتون خراب میکنم.
درو باز کرد و بدون توجه به نگاه های خیره ی بقیه رفت بیرون. دکمه ی اسانسور رو فشار داد وبغضشو قورت داد. سرشو بلند کرد و با دیدن چهره ی خودش فهمید ماسک نداره. ماسکشو روی صورتش زد و دقیقا همون موقع در اسانسور باز شد،،،، توی خیابون ها با ماسک،با چشمای خیس،هوای سرد اما لباس نامناسب،نمیدونه کجاست و کجا قراره بره!
ادامه دارد...
بچههه هااااا پارت بعد خیییییلی هیجان انگیزههه برای همین شرط نمیزارمم
جوری که خودم بیشتر از شما اشتیاق دارم...جررر
مثل شکوفه�هاي گیلاس
که به آرومي بر برکه�اي از خون سق꯭وط کردند .
.
.
جونگکوک و رونا همچنان با بغض بهمدیگه خیره بودن. رونا روی کاناپه نشسته بود و جونگکوک سرپا وایساده بود. بعد ازچند ثانیه که هردو متوجه گذشتش نشده بودن جونگکوک پشت به رونا کرد و بعد به اشکاش اجازه ی ریختن داد تا توی صداش بغض نباشه.
جونگکوک. دیگه نمیخوام ببینمت یا صداتو بشنوم،البته تا الانم زیادهمو نمیدیدیم!
رونا بلند شد و بغضشو قورت داد.
رونا. خب؟ که چی؟ برو دیگه! میخوام با دوست پسرم تنها باشم؛بای..
جونگکوک خنده ی عصبی کرد و فورا اونجا رو ترک کرد. احساسات عجیبی توی وجودش باهم ترکیب شده بودن و این جونگکوک الان رو ساخته بودن! غم،تعجب،ترس،خشم؛ ترکیب عجیبیه. باعث میشه جونگکوک بیشتر گیج بشه. سوار ماشینش شد و حرکت کرد. اشک هاش بی اراده و حتی بدون پلک زدن میریخت.
رونا؟ اون الان هیچ حسی نداره! نه خوشحاله،نه غمگین،نه عصبی،نه متعجب و ترسیده از کاری که کردو حرفی که زد... همچنان وایساده و به زمین خیره شده. گریش نمیاد ولی رنگش پریده؛ انگار ذهنش دستور هیچ کاری رو بهش نمیده. هان یول که از هردو..هم جونگکوک و هم رونا گیج تر شده روبه رونا کرد و با بهت شروع کرد به حرف زدن و باعث شد رونا بالاخره به خودش بیاد، ولی هنوز شبیه روح متحرکه!
هان یول. رونا؟!..چیزه..میگم..خوبی؟
رونا. هان یول
.ب..بله؟
رونا. باهام قرار میزاری؟
بدون فکر کردن، بدون لحظه ای فکر این جمله رو به زبون آورد اما پشیمون نشد! هان یول که بیشتر تعجب کرده بود،کاملاسرخ شد.
رونا. هان یول با توام! باهام قرار بزار..من ازت خوشم میاد.
هان یول ساکت بود.
رونا. هان یول،جوابت چیه؟
هان یول. خب..رونا...راستش منم دوستت دارم!
رونا. خب؟
. خب؟
رونا. پس باهام قرار میزاری؟
.خب..آره!
___
جونگکوک به طرز وحشتناکی اخم کرده بود و خیس عرق بود. دقیقا تغییر مودش از غمگین و ناراحت به خشمگین و عصبی..! از ماشین پیاده شد و سمت شرکتشحرکت کرد. شرکتی که تمام دکوراسیونش با سلیقه ی رونا "بود" البته تا قبل از ورود جونگکوک. اون به محظ ورودش یا بهتره بگم بعد از اینکه درو محکم بهم کوبوند، شروع کرد به داد زدن؛
جونگکوک. تمام دکوراسون اینجا رو تغییر میدین! همین الان.
همه ی کارکنا با بهت برگشتن سمت جونگکوک و بهش خیره شدن.
جونگکوک. مگه با شما نیستم عوضیا.
همه سریع از روی صندلی هاشون بلند شدن و الکی از این طرف به اون طرف راه میرن.توی همین حین مردی که تقریبا میانسال بود و از لباس هایی که تنش بود مشخص بود که کارمند نیست و احتمالا شریک یا به قول معروف دست راست جونگکوکه با عجله به سمت جونگکوک میرفت. جونگکوک دستاش توی جیباش بود و عصبی به کارکنا نگاه میکرد اما وقتی چشمش به همون مرد افتاد اخمش باز شد و پیشونیش بالا پرید، روشو برگردوند و یکی از دستاشو توی موهای خوش حالتش فرو برد، صورتشو سمت همون مرد برگردوند و دقیقا باهاش توی نیم میلی متری صورتش مواجه شد. عقب تر رفت.
جونگکوک. سایونگ..
اون مرد که ظاهرا اسمش سایونگ عه دست جونگکوک رو گرفت و سمت اتاقشون برد. وارد شدن و درو بست.
سایونگ. جونگکوک..چیشده؟
جونگکوک خواست حرف بزنه؛
سایونگ. اول بیا بشین.
باهم رفتن نشستن. روبه روی هم نشستن و سایونگ آرنجاشو روی زانوهاش و دستاشو بهم قفل کرد و به جونگکوک خیره شد.
جونگکوک. سایونگ، میشه گیر ندی؟ الان واقعا حال وحوصله ندارم!
سایونگ.چیشده جونگکوک؟
جونگکوک. سایونگ گف-
سایونگ. راجبع روناست؟
جونگکوک. رونا؟
سایونگ. ....
جونگکوک. نمیشناسم! به جا نمیارم..کی هست؟
سایونگ. پس اوضاع خیلی خیطه..میخوای ایندفعه من برم منت کشی-
جونگکوک.چیمیگی سایونگ، اون دوست پسر داره!
سایونگ. او درسته درسته.. خب پس میسپرم به دوست پسر خشنش.
سایونگ تک خنده ای کرد و تکیه داد اما با حرف جونگکوک خنده از صورتش محو شد.
جونگکوک. من دوست پسرش نیستم!..دیگه نیستم.
جونگکوک بعد از این حرف برای اینکه غرورش نشکنه و اشکاش سرازیر نشه بلند شد و سمت در رفت. دستگیره رو گرفت اما قبل از باز کردن در باحرفی که زد سایونگ رو برای لحظه ای از فکر دراورد.
جونگکوک. میرم..وقتی اومدم دکوراسیون اگه همینجوری باشه اینجارو روی سرتون خراب میکنم.
درو باز کرد و بدون توجه به نگاه های خیره ی بقیه رفت بیرون. دکمه ی اسانسور رو فشار داد وبغضشو قورت داد. سرشو بلند کرد و با دیدن چهره ی خودش فهمید ماسک نداره. ماسکشو روی صورتش زد و دقیقا همون موقع در اسانسور باز شد،،،، توی خیابون ها با ماسک،با چشمای خیس،هوای سرد اما لباس نامناسب،نمیدونه کجاست و کجا قراره بره!
ادامه دارد...
بچههه هااااا پارت بعد خیییییلی هیجان انگیزههه برای همین شرط نمیزارمم
جوری که خودم بیشتر از شما اشتیاق دارم...جررر
۷.۴k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.