رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
پارت : ⁵
________________________________________
(پرش به فردا صبح)
الارمم زنگ خورد و بلند شدم یک دوش ۱۰ مینی گرفتم و صبحانه برای خودم آماده کردم و شروع به خودن کردم رفتم مسواک زدم و صورتم رو شستم یک آرایش خیلی کم و ملایم کردم و لباس سفید و آبی و شلوار جین و کفش سفیدی پوشیدم و رفتم رسیدم شرکت و تا رسیدم ویونا جلوی در بود و یدونه سیلی محکم توی گوشم زد
ات : ویونا چیکار میکنی؟
ویونا : مگه من به تو نگفتم که به آقای کیم بگووو؟ ها نمیفهمی؟ (داد)
ات : خوب...خوب من وقت نکردم
ویونا : همیشه همینجوری بودی اصلا تغییر نکردی...هیچوقت بقیه برات مهم نیست و فقط خودت رو میبینی....دختره ی اشغال
ویونا رفت از حرف هاش ناراحت شدم ولی سعی کردم نشون ندم سرم رو پایین گرفتم و توی شرکت راه میرفتم که به اتاقم برسم که برخورد کردم با آقای کیم
تهیونگ : اخخ
ات : اییی سرم....(دستش رو گذاشت روی سرش و سرش رو بالا اورد)
ات: آقای کیم؟
تهیونگ: ات چرا حواست نیست؟
ات : ببخشید
تهیونگ: این جواب سئوال من نبود...اصلا چرا سرت رو گرفتی پایین راه میری
ات :.....
تهیونگ: باشه نمیخوای چیزی بگی ولی لطفا حواست به جلوت باشه
ات : اهوم...(سرش رو بالا و پایین کرد)
تهیونگ: حالا برو سرکارت
ات : چشم
ات توی ذهنش :
وایییی آخه چرا من باید بخورم به آقای کیمممم هوفففففف بهتره برم کار هارو انجام بدم....عه امروز یک جلسه داریم بهتره برم به آقای کیم بگم تا رفتم در رو باز کنم با صحنه ای مواجه شدم که اشک از چشمام سرازیر شد آقای کیم و ویونا داشتن هم رو میبو//سیدن برگه ها از دستم افتاد رفتم کنار در قایم شدم که من رو نبینن
از دید ویونا:
دیگه خسته شده بودم پس یدونه تح//ریک کننده ریختم توی نوشیدیم تهیونگ و دادم بخوره و آروم آروم لب//اش
آمد روی لب//ام و یهو صدای افتادن یک چیزی آمد رفتم نگاه کنم ولی گفت، ولش کن این فرصت رو از دست نمیدم
تهیونگ: دست به من نزن
ویونا : چرا؟
تهیونگ: ویونا تو اخراجی
ویونا : ولی من کاری که میخواستم انجام بدم رو دارم انجام میدم تهیونگ من آرزوی من تویی لطفا با من باش
تهیونگ: ویونا من یکی دیگه رو دوست دارم
ویونا: خیلی دیره الان باید من رو دوست داشته باشی (رفت و روی میزش نشست)
از دید تهیونگ:
نمیتونستم خودم رو کنترل کنم پس کمرش رو گفتم و لب//اش رو گاز میگرفتم
از دید ات :
دیگه نتونستم تحمل کنم پس از اونجا دور شدم و رفتم سمت اتاق پشت در نشستم و آروم آروم گریه کردم......
________________________________________
پایان این پارت
پارت : ⁵
________________________________________
(پرش به فردا صبح)
الارمم زنگ خورد و بلند شدم یک دوش ۱۰ مینی گرفتم و صبحانه برای خودم آماده کردم و شروع به خودن کردم رفتم مسواک زدم و صورتم رو شستم یک آرایش خیلی کم و ملایم کردم و لباس سفید و آبی و شلوار جین و کفش سفیدی پوشیدم و رفتم رسیدم شرکت و تا رسیدم ویونا جلوی در بود و یدونه سیلی محکم توی گوشم زد
ات : ویونا چیکار میکنی؟
ویونا : مگه من به تو نگفتم که به آقای کیم بگووو؟ ها نمیفهمی؟ (داد)
ات : خوب...خوب من وقت نکردم
ویونا : همیشه همینجوری بودی اصلا تغییر نکردی...هیچوقت بقیه برات مهم نیست و فقط خودت رو میبینی....دختره ی اشغال
ویونا رفت از حرف هاش ناراحت شدم ولی سعی کردم نشون ندم سرم رو پایین گرفتم و توی شرکت راه میرفتم که به اتاقم برسم که برخورد کردم با آقای کیم
تهیونگ : اخخ
ات : اییی سرم....(دستش رو گذاشت روی سرش و سرش رو بالا اورد)
ات: آقای کیم؟
تهیونگ: ات چرا حواست نیست؟
ات : ببخشید
تهیونگ: این جواب سئوال من نبود...اصلا چرا سرت رو گرفتی پایین راه میری
ات :.....
تهیونگ: باشه نمیخوای چیزی بگی ولی لطفا حواست به جلوت باشه
ات : اهوم...(سرش رو بالا و پایین کرد)
تهیونگ: حالا برو سرکارت
ات : چشم
ات توی ذهنش :
وایییی آخه چرا من باید بخورم به آقای کیمممم هوفففففف بهتره برم کار هارو انجام بدم....عه امروز یک جلسه داریم بهتره برم به آقای کیم بگم تا رفتم در رو باز کنم با صحنه ای مواجه شدم که اشک از چشمام سرازیر شد آقای کیم و ویونا داشتن هم رو میبو//سیدن برگه ها از دستم افتاد رفتم کنار در قایم شدم که من رو نبینن
از دید ویونا:
دیگه خسته شده بودم پس یدونه تح//ریک کننده ریختم توی نوشیدیم تهیونگ و دادم بخوره و آروم آروم لب//اش
آمد روی لب//ام و یهو صدای افتادن یک چیزی آمد رفتم نگاه کنم ولی گفت، ولش کن این فرصت رو از دست نمیدم
تهیونگ: دست به من نزن
ویونا : چرا؟
تهیونگ: ویونا تو اخراجی
ویونا : ولی من کاری که میخواستم انجام بدم رو دارم انجام میدم تهیونگ من آرزوی من تویی لطفا با من باش
تهیونگ: ویونا من یکی دیگه رو دوست دارم
ویونا: خیلی دیره الان باید من رو دوست داشته باشی (رفت و روی میزش نشست)
از دید تهیونگ:
نمیتونستم خودم رو کنترل کنم پس کمرش رو گفتم و لب//اش رو گاز میگرفتم
از دید ات :
دیگه نتونستم تحمل کنم پس از اونجا دور شدم و رفتم سمت اتاق پشت در نشستم و آروم آروم گریه کردم......
________________________________________
پایان این پارت
۶.۲k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.