ندیمه عمارت p:¹⁷
تهیونگ:الان قابل شناساییم؟
هایون:اره دیگ ماشالا خیلی تابلوی....یعنی اره خب ...معلومه دیگ...
اروم و ریلکس سر تکون داد و گفت:که اینطور.....منشی لی کجاس؟
هایون:رفتن پایین ناهار...من واستون سند ها رو اوردم..
تهیونگ:چرا خودش نیاورد؟..
هایون:کار داشتن...دیگ دادن من
تهیونگ:امروز صبح ...صبحونه هامین و تو حاضر کردی؟
هایون:بله ...من بودم
تهیونگ:نمی دونستی به مربا حساسیت داره؟...یا از قصد بود؟!
کلافه پوفی کردم و گفتم:جناب رئیس بنده ارزایمر ندارم که نکته ای بهم گفته بشه فراموش کنم پس مطمئن باشید از قصد نبوده!....
سرمو کج کردم و زیر لب گفتم:من و نگه داشته این چرت و پرت ها رو بپرسه...وقت ناهارم داره میگذره!...
از جاش بلند شد و ابرویی بالا انداخت...
تهیونگ:جالبه من باید شاکی باشم...یکی دیگه اینجا داره معرکه میگیره!
هایون:باید بگم معرکه من و ندیدین به این میگید معرکه....من زیر بار حرف زور نمیرم...دارین من و متهم میکنید!
تهیونگ:درسته ...دارم بهت اتهام میزنم ...ولی از کجا بفهمم این اتهام درست نیست؟..
هایون:از اونجایی که من کارایی مهم تری از کلکل کردن با شما دارم..
نیش خندی زد که جری تر شدم ...با دست موهامو فرستادم عقب و گفتم:چیز خنده داری گفتم؟
بدون اینکه چیزی بگه تلفن و برداشت و دکمه ای و زد ..بعد چند ثانیه خیلی سرد گفت: دوتا غذا بفرست بالا ..زود باش..
گوشی و گذاشت و بیشتر لم داد سر صندلی و خیره به من شد...
تهیونگ:خب داشتی میگفتی؟..
نیش خند عصبی زدم و گفتم:داری دستم میندازی..من واقعا عصاب خودمم ندارم..
تهیونگ:چه ویژگی منحصر به فردی!...چطور بشینی...چون اینطور وایستادنت داره میره رو مخم..
پلک محکمی زدمو محکم نشستم روی صندلی نزدیک بهش ..از اون اولم میونه خوبی با این شخص ندارم شایدم هیچ وقت دلم باهاش صاف نشه!!....
با تقه ای که به در خورد و در باز شد و مردی با با دوتا ظرف توی دستش اومد تو..
: اجازه هست...
با دیدن تاییدی از تهیونگ یکی از غذا ها رو جلوی اون یکی و جلوی من و گذاشت و دنده عقب گرفت و رفت بیرون..نگاهی به غذای جلوم کردم و که با شنیدن صدای صندلیش سمتش برگشتم از جاش بلند شد و در کمال ناباوری نشست جلوم و غذاش و رو به روی من گذاشت....
با چشماش به غذا اشاره کرد ....
تهیونگ:بخور تا از وقت ناهارت نگذشته؟
از درون داشتم خودخوری میکردم...اگه دعوای فیزیکی و شروع میکردم چی میشددد!!....
بدون توجه به حضورش شروع کردم غذا خوردن...ظرافت دخترونه ام که همش کشک...وقتی حس کردم سیر شدم عقب کشیدم و به صندلی تیکه دادم ...که نگاه زومش و روی خودم حس کردم....سر جام صاف وایستادم و گفتم:هوم؟...
تهیونگ:اگه پرویی یه ادم بود قطعا تو بودی!
هایون:یه چیز جدید بگو....یه چیزی که توی خودت نباشه!...
دوتا ابروش و بالا فرستاد و سوالی بهم نگاه کرد که تازه فهمیدم چی گفتم و به کی گفتمم....
هایون:میگم...چیز..یعنی خب اره من خیلی پروئم...
تهیونگ:فقط پرو؟...یکم کم نیست؟
خنده دندون نمایی کردم و گفتم :ن..ن بسه ..همون بسه
تهیونگ:پدرت و مادرت...وقت واسه ادبت نگذاشتن؟...شرط استخدام اینجا چی بود؟
چشمم و توی کاسه چرخوندم و گفتم:هرچی پدرم نبود مادرم ادب بهم یاد داده ولی واسه ادمش!..بعدشم شما خودت از قوانین خودت پیروی نمی کنی؟...چطور میتونی انقد وحشتناک برخورد کنی؟
نیش خنده صدا داری زد و گفت:وحشتناک؟؟...چی باعث شد اینطور فک کنی؟
هایون:اره دیگ ماشالا خیلی تابلوی....یعنی اره خب ...معلومه دیگ...
اروم و ریلکس سر تکون داد و گفت:که اینطور.....منشی لی کجاس؟
هایون:رفتن پایین ناهار...من واستون سند ها رو اوردم..
تهیونگ:چرا خودش نیاورد؟..
هایون:کار داشتن...دیگ دادن من
تهیونگ:امروز صبح ...صبحونه هامین و تو حاضر کردی؟
هایون:بله ...من بودم
تهیونگ:نمی دونستی به مربا حساسیت داره؟...یا از قصد بود؟!
کلافه پوفی کردم و گفتم:جناب رئیس بنده ارزایمر ندارم که نکته ای بهم گفته بشه فراموش کنم پس مطمئن باشید از قصد نبوده!....
سرمو کج کردم و زیر لب گفتم:من و نگه داشته این چرت و پرت ها رو بپرسه...وقت ناهارم داره میگذره!...
از جاش بلند شد و ابرویی بالا انداخت...
تهیونگ:جالبه من باید شاکی باشم...یکی دیگه اینجا داره معرکه میگیره!
هایون:باید بگم معرکه من و ندیدین به این میگید معرکه....من زیر بار حرف زور نمیرم...دارین من و متهم میکنید!
تهیونگ:درسته ...دارم بهت اتهام میزنم ...ولی از کجا بفهمم این اتهام درست نیست؟..
هایون:از اونجایی که من کارایی مهم تری از کلکل کردن با شما دارم..
نیش خندی زد که جری تر شدم ...با دست موهامو فرستادم عقب و گفتم:چیز خنده داری گفتم؟
بدون اینکه چیزی بگه تلفن و برداشت و دکمه ای و زد ..بعد چند ثانیه خیلی سرد گفت: دوتا غذا بفرست بالا ..زود باش..
گوشی و گذاشت و بیشتر لم داد سر صندلی و خیره به من شد...
تهیونگ:خب داشتی میگفتی؟..
نیش خند عصبی زدم و گفتم:داری دستم میندازی..من واقعا عصاب خودمم ندارم..
تهیونگ:چه ویژگی منحصر به فردی!...چطور بشینی...چون اینطور وایستادنت داره میره رو مخم..
پلک محکمی زدمو محکم نشستم روی صندلی نزدیک بهش ..از اون اولم میونه خوبی با این شخص ندارم شایدم هیچ وقت دلم باهاش صاف نشه!!....
با تقه ای که به در خورد و در باز شد و مردی با با دوتا ظرف توی دستش اومد تو..
: اجازه هست...
با دیدن تاییدی از تهیونگ یکی از غذا ها رو جلوی اون یکی و جلوی من و گذاشت و دنده عقب گرفت و رفت بیرون..نگاهی به غذای جلوم کردم و که با شنیدن صدای صندلیش سمتش برگشتم از جاش بلند شد و در کمال ناباوری نشست جلوم و غذاش و رو به روی من گذاشت....
با چشماش به غذا اشاره کرد ....
تهیونگ:بخور تا از وقت ناهارت نگذشته؟
از درون داشتم خودخوری میکردم...اگه دعوای فیزیکی و شروع میکردم چی میشددد!!....
بدون توجه به حضورش شروع کردم غذا خوردن...ظرافت دخترونه ام که همش کشک...وقتی حس کردم سیر شدم عقب کشیدم و به صندلی تیکه دادم ...که نگاه زومش و روی خودم حس کردم....سر جام صاف وایستادم و گفتم:هوم؟...
تهیونگ:اگه پرویی یه ادم بود قطعا تو بودی!
هایون:یه چیز جدید بگو....یه چیزی که توی خودت نباشه!...
دوتا ابروش و بالا فرستاد و سوالی بهم نگاه کرد که تازه فهمیدم چی گفتم و به کی گفتمم....
هایون:میگم...چیز..یعنی خب اره من خیلی پروئم...
تهیونگ:فقط پرو؟...یکم کم نیست؟
خنده دندون نمایی کردم و گفتم :ن..ن بسه ..همون بسه
تهیونگ:پدرت و مادرت...وقت واسه ادبت نگذاشتن؟...شرط استخدام اینجا چی بود؟
چشمم و توی کاسه چرخوندم و گفتم:هرچی پدرم نبود مادرم ادب بهم یاد داده ولی واسه ادمش!..بعدشم شما خودت از قوانین خودت پیروی نمی کنی؟...چطور میتونی انقد وحشتناک برخورد کنی؟
نیش خنده صدا داری زد و گفت:وحشتناک؟؟...چی باعث شد اینطور فک کنی؟
۱۳۷.۹k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.