مدتی ست احساس حقیقی بودن ندارم، هیچ چیز سر جای خودش نیست
مدتیست احساس حقیقی بودن ندارم، هیچچیز سر جای خودش نیست و تمام چیزهایی که در قالب اعتقاداتم فرو رفته بودند، تمامِ چیزهایی که حواس پنجگانهام را دخیل کرده بودند، هرآنچه در این چهارچوب متعفن و طاقتفرسا به اسم زندگی به من احساس زنده بودن میداد مبدل به یک حباب بزرگ و کدر از وهم شده است. آه که چه اندازه دستانم از همهچیز کوتاست. چهقدر هر چیز شنیدنیای غمگین است و هرچیز دیدنیای افسرده. دلم میخواهد تمام قواعد و قوانین را زیر پا بگذارم و ذره ذره بدل به خاکستر شوم تا در دست خلا در جشن طوفان با موسیقی هوهوی باد دیوانهوار برقصم و در مکانِ بیمکانی ناپدید شوم.
۶.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.