16 Part
دستمو گرفت و از ماشین پیاده شدیم. با روز اول فرقی نمیکنه. هر موقع بغلم میکنه یا دستامو میگیره ضربان قلبم میره بالا. با هم داخل کافه رفتیم.
تهیونگ: چی میخوری؟
ا/ت: شاید میلک شیک
تهیونگ: خوبه راستش نمیدونستم از چنین جایی خوشت میاد یا نه؟
ا/ت: معلومه من عاشق سبک کلاسیکم.
...
از زبان تهیونگ:
این واقعا کیوته. وایی خامه چسبیده به لپاش. دستمو بردم سمت لپش و پاکش کردم.
ا/ت: چیکار میکنی؟
تهیونگ: چرا اینجوری میخوری؟ ( خنده )
ا/ت: عع واقعا که
تهیونگ: حرص میخوری کیوت ترم میشی.
میخواستم بلند شم و برم که تهیونگ دستمو گرفت و شروع کرد به بوسیدنم. منم زدمش تا ولم کنه ولی دست بردار نبود.
ا/ت: عععع جلو این همه آدم.
تهیونگ: دلم برای طعم لبات تنگ شده بود بیب.
کیفمو برداشتم.
رفت تا پولشو حساب کنه. منم پشت در منتظرش موندم. احساس کردم یه نفر بهم زل زده. خودمو زدم اون راه ولی یکم دلشوره گرفتم.
تهیونگ: بریم؟
ا/ت: چی؟ آره
...
سوار ماشین شدیم و تهیونگ یه آهنگ پلی کرد.
از زبان تهیونگ:
احساس کردم یه ماشین داره تعقیبمون میکنه ولی به ا/ت چیزی نگفتم تا نگران نشه. هر لحظه داشت بهمون نزدیک میشد، گاز دادم تا نرسه.
ا/ت: تهیونگ داری چیکار میکنی؟
تهیونگ: یه لحظه.
ا/ت: چیشده؟ دارم میترسم چرا انقدر تند رانندگی میکنی؟
از زبان ا/ت:
خیلی تند رانندگی میکرد. داشت قلبم میومد داخل دهنم. یه ماشین سعی داشت که نزدیک بشه و خودشو بزنه به ماشین ما. تهیونگ دستمو گرفت و بوسید.
تهیونگ: اصلا نگران نباش چیزی نمیشه.
ماشینشو زد به سمت در من. تهیونگ با چشمای نگران به من نگاه کرد.
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: آره
تا آخرین لحظه دستای تهیونگ رو ول نکردم ولی دیگه از هوش رفتم و چیزی یادم نمیاد...
...
لایک
❤️
تهیونگ: چی میخوری؟
ا/ت: شاید میلک شیک
تهیونگ: خوبه راستش نمیدونستم از چنین جایی خوشت میاد یا نه؟
ا/ت: معلومه من عاشق سبک کلاسیکم.
...
از زبان تهیونگ:
این واقعا کیوته. وایی خامه چسبیده به لپاش. دستمو بردم سمت لپش و پاکش کردم.
ا/ت: چیکار میکنی؟
تهیونگ: چرا اینجوری میخوری؟ ( خنده )
ا/ت: عع واقعا که
تهیونگ: حرص میخوری کیوت ترم میشی.
میخواستم بلند شم و برم که تهیونگ دستمو گرفت و شروع کرد به بوسیدنم. منم زدمش تا ولم کنه ولی دست بردار نبود.
ا/ت: عععع جلو این همه آدم.
تهیونگ: دلم برای طعم لبات تنگ شده بود بیب.
کیفمو برداشتم.
رفت تا پولشو حساب کنه. منم پشت در منتظرش موندم. احساس کردم یه نفر بهم زل زده. خودمو زدم اون راه ولی یکم دلشوره گرفتم.
تهیونگ: بریم؟
ا/ت: چی؟ آره
...
سوار ماشین شدیم و تهیونگ یه آهنگ پلی کرد.
از زبان تهیونگ:
احساس کردم یه ماشین داره تعقیبمون میکنه ولی به ا/ت چیزی نگفتم تا نگران نشه. هر لحظه داشت بهمون نزدیک میشد، گاز دادم تا نرسه.
ا/ت: تهیونگ داری چیکار میکنی؟
تهیونگ: یه لحظه.
ا/ت: چیشده؟ دارم میترسم چرا انقدر تند رانندگی میکنی؟
از زبان ا/ت:
خیلی تند رانندگی میکرد. داشت قلبم میومد داخل دهنم. یه ماشین سعی داشت که نزدیک بشه و خودشو بزنه به ماشین ما. تهیونگ دستمو گرفت و بوسید.
تهیونگ: اصلا نگران نباش چیزی نمیشه.
ماشینشو زد به سمت در من. تهیونگ با چشمای نگران به من نگاه کرد.
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: آره
تا آخرین لحظه دستای تهیونگ رو ول نکردم ولی دیگه از هوش رفتم و چیزی یادم نمیاد...
...
لایک
❤️
۱۸.۱k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.