p21
باش شک بهشون نگاه کردم ولی ریلکس گفتم
پ:من هیچکدومتون رو نمیخوام
پ:
بعد حرفم همشون از اعصبانیت سرخ شدن
پ:من هیچکدومتون رو نمیخوام یک...دومن جی هوپ کجاس
ته:رفت
پ:رفت؟
ته:.....
پ:جواب بدین
کوک:ما هیچی نمیدونیم ولی باید این جنگ لعنتی تموم بشه ...احمقا فردا شب عروسیه...و نمیدونیم داماد کیه
با پامیشین مثل ادم حریفممیشین یا هم میرین کنار
جیمین:مگه کسی هم ازتمیترسه
کوک:اره تو مترسکی
جیمین:داری رو اعصابم راه میریییی
کوک:عه خوشت نیومد جوجههههه
ته:بشرفا بهتون میگم تمومش کنین این دختر مال منه بفهمین بفهمیننننننن
پ:عههههه بسه دیگههههه
پ:
بعد دادم هیچکی چیزی نگفت بلند شدمو ادامه دادم
پ:من یه گوسفند یا علف خوار نیستمکه روم مثل اون فروشنه های علف خوارا قیمت یا هرچیزه دیگه ای میزارین
مننیمخوام باهیچکدومتون ازدواج کنم
الانم مشخص نیست هوپ کجاس
ولی اینو بدونین تاوقتی که بفهمم هوپکجاس حتی اگه با یکیتونم ازدواج کردم هیچ وقت نمیزارم بیاد نزدیکم هیچوقتجین:داری تهدید می...
پ:من حرفمرو گفتم...شبتون بخیر مزاحمای زندگیم
پ:
وارد اتاقمشدمو خودمپرت کردمرو تخت
از فردا....شروع داستانه...داستانیکه مشخص میست چطوری وارد شدم...چرا باید من عروس خونی بشم
جی هوپ...کجایی
دلمبرات تنگه
دلمبراش تنگه؟چرا؟چرا دلمبراش تنگه؟
من شاید هنوزماون رو برادر با وفا و مهربونم میدیدم
صبح:
پ:ایییی
کوک:شششش
پ:تو اینجا چه کار می....چرا سر و صورتت...خونیه؟
کوک:بردم....بردم عشق من...اخرش مال خودم شدی
شرط نداریمفردا شب میزارم
پ:چیییییی
پ:من هیچکدومتون رو نمیخوام
پ:
بعد حرفم همشون از اعصبانیت سرخ شدن
پ:من هیچکدومتون رو نمیخوام یک...دومن جی هوپ کجاس
ته:رفت
پ:رفت؟
ته:.....
پ:جواب بدین
کوک:ما هیچی نمیدونیم ولی باید این جنگ لعنتی تموم بشه ...احمقا فردا شب عروسیه...و نمیدونیم داماد کیه
با پامیشین مثل ادم حریفممیشین یا هم میرین کنار
جیمین:مگه کسی هم ازتمیترسه
کوک:اره تو مترسکی
جیمین:داری رو اعصابم راه میریییی
کوک:عه خوشت نیومد جوجههههه
ته:بشرفا بهتون میگم تمومش کنین این دختر مال منه بفهمین بفهمیننننننن
پ:عههههه بسه دیگههههه
پ:
بعد دادم هیچکی چیزی نگفت بلند شدمو ادامه دادم
پ:من یه گوسفند یا علف خوار نیستمکه روم مثل اون فروشنه های علف خوارا قیمت یا هرچیزه دیگه ای میزارین
مننیمخوام باهیچکدومتون ازدواج کنم
الانم مشخص نیست هوپ کجاس
ولی اینو بدونین تاوقتی که بفهمم هوپکجاس حتی اگه با یکیتونم ازدواج کردم هیچ وقت نمیزارم بیاد نزدیکم هیچوقتجین:داری تهدید می...
پ:من حرفمرو گفتم...شبتون بخیر مزاحمای زندگیم
پ:
وارد اتاقمشدمو خودمپرت کردمرو تخت
از فردا....شروع داستانه...داستانیکه مشخص میست چطوری وارد شدم...چرا باید من عروس خونی بشم
جی هوپ...کجایی
دلمبرات تنگه
دلمبراش تنگه؟چرا؟چرا دلمبراش تنگه؟
من شاید هنوزماون رو برادر با وفا و مهربونم میدیدم
صبح:
پ:ایییی
کوک:شششش
پ:تو اینجا چه کار می....چرا سر و صورتت...خونیه؟
کوک:بردم....بردم عشق من...اخرش مال خودم شدی
شرط نداریمفردا شب میزارم
پ:چیییییی
۲۸.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.