پارت۳
پارت۳
علامت کوک_
_:بابااا ، با این مبخوای ازدواج کنی؟خاک بر سرت اون حتی از منم کوچیک تره ،من باید با این ازدواج بکنم(نیشخند)
+:من از خجالت اب شده بودم
صورتم قرمز شده بود
پسره یکمی زیادی جذاب بود اوه اوه
من پسرت رو میخوام پیرمرد
&:لازم نکرده پسرم این دختر واسه منه اموال منه کسی حق نداره بهش دست بزنه
_:دختره زیادی جذاب بود عاشقش شده بودم هه پیرمرد بدستش میارم حالا ببین وتماشا کن
سه روز بعد
+:روز عروسی بود به اصطلاح ناراحت کننده تر این روز عمرم
عروسی همه چی اوکی بود که رسیدیم خونه
&:ات بیا تو اتاقم ،فکر کردم کاری داره که وقتی وارد شدم
پدر کوک لخت جلوم وایستاد روم خیمه زد و گفت : اومم بدنتو ببینم
من یه مشت زدم تو شکمش دوییدم سمت اتاق که روبه روم بود وارد اتاق شدم در رو سریع قفل کردم
_: دیدم ات یهو وار اتاق شد درو قفل کرد
_:چیشده ات
+:پدرت میخواد به من تجاوز کنهه😭
_: بیا بغلم راحت باش همه کسایی که ازدواج می کنن شبش اینکارو میکنن
+:واقعا؟ ولی من نمیخوام با بابات زندگی کنم من از تو خوشم میاد (از دهنم پرید) یهو متوجه کارم شدم داشتم از خجالت آب میشدم که کوک گفت: منم همینطور بیبی
اومم میای باهم فرار کنیم؟
که اون لحظه پدر کوک با شورت وارد اتاق شد
&:ات بیا اینجا ( کوک سفت گرفتتم هیچ تکونی از جام نخوردم)
_:بابا روانی شدی؟ اون هم سن منه مگه تو پدوفیلی؟ من و ات از هم خوشمون میاد و باهمم زندگی میکنیم
که.......
علامت کوک_
_:بابااا ، با این مبخوای ازدواج کنی؟خاک بر سرت اون حتی از منم کوچیک تره ،من باید با این ازدواج بکنم(نیشخند)
+:من از خجالت اب شده بودم
صورتم قرمز شده بود
پسره یکمی زیادی جذاب بود اوه اوه
من پسرت رو میخوام پیرمرد
&:لازم نکرده پسرم این دختر واسه منه اموال منه کسی حق نداره بهش دست بزنه
_:دختره زیادی جذاب بود عاشقش شده بودم هه پیرمرد بدستش میارم حالا ببین وتماشا کن
سه روز بعد
+:روز عروسی بود به اصطلاح ناراحت کننده تر این روز عمرم
عروسی همه چی اوکی بود که رسیدیم خونه
&:ات بیا تو اتاقم ،فکر کردم کاری داره که وقتی وارد شدم
پدر کوک لخت جلوم وایستاد روم خیمه زد و گفت : اومم بدنتو ببینم
من یه مشت زدم تو شکمش دوییدم سمت اتاق که روبه روم بود وارد اتاق شدم در رو سریع قفل کردم
_: دیدم ات یهو وار اتاق شد درو قفل کرد
_:چیشده ات
+:پدرت میخواد به من تجاوز کنهه😭
_: بیا بغلم راحت باش همه کسایی که ازدواج می کنن شبش اینکارو میکنن
+:واقعا؟ ولی من نمیخوام با بابات زندگی کنم من از تو خوشم میاد (از دهنم پرید) یهو متوجه کارم شدم داشتم از خجالت آب میشدم که کوک گفت: منم همینطور بیبی
اومم میای باهم فرار کنیم؟
که اون لحظه پدر کوک با شورت وارد اتاق شد
&:ات بیا اینجا ( کوک سفت گرفتتم هیچ تکونی از جام نخوردم)
_:بابا روانی شدی؟ اون هم سن منه مگه تو پدوفیلی؟ من و ات از هم خوشمون میاد و باهمم زندگی میکنیم
که.......
۴.۰k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.