jinus p27
در باز شد و با دیدن دوربین خبرنگارا لبخند زد و تند به جلو رفت
روی صندلی کنار همراهش نشست .دستی روی دست خیس عرقش نشست که سمتش چرخید
" حالتون خوبه؟ به نظر مضطرب میآید!"
دستش رو پس زد و با لحن سردی جواب داد
"خوبم ! مزایده کی شروع میشه؟" a,t
هنوز لب هاش فاصله نرفته بود که صدای مجری توی گوش پیچید
" اثری که امشب به مزایده گذاشته میشه ، نقاشی مونالیزاست ، قیمت پیشنهادی از ۵۰۰ میلیون وون شروع میشه "
موهاش رو پشت گوش داد و تابلو توی دستش رو بالا اورد
" ۱ میلیارد و ۱۰۰ !" a,t
" ۱ میلیارد و ۱۰۰ هزار وون خانم پارک ، فوق العادست! کسی نیست؟؟ ۱ میلیارد و ۱۰۰ یک ، ۱ میلیارد و ۱۰۰ دو .."
تابلو فردی بالا اومد ...
" اوه آقای جانگ ، ۱ میلیارد و ۲۰۰ بالا تر نیست ؟؟"
شمارش شروع شد و خواست تابلو رو بالا بیاره که دستش گرفته شد
" این فقط یه نقاشیه ، ارزش این همه پول رو نداره "
عصبی دستش رو پس زد و تابلو رو بالا اورد
" ۲ میلیارد !" a,t
کل جمع غرق سکوت شد ، و بالاخره تابلویی که آرزوی دیدنش بر دل برادرش پوسیده بود رو خرید!
" تبریک میگم خانم پارک، به قیمت ۲ میلیارد اثر مونالیزا فروخته شد "
لبخند گوشه لبش نشست و بلند شد ، تابلو رو میون دستاش گرفت و عکاس ها مشغول عکس برداری شدن
" شما مهمانی آقای لی رو میاد؟ درست میگم"
لبخند نشست روی لبش
"البته ، کیه که مهمانی یه مرد قدرتمند و محترم رو از دست بده ؟" a,t
موقعیتی بود برای خراب شدن زندگی خوب تمام رقبای خودش!
داخل ماشین نشست و سمت خونه حرکت کرد
وارد خونه شد و در رو بست ، بلافاصله وارد حمام شد و لباس هاش رو در آورد
آب روی بدنش سر میخورد و روی سرامیک های سفید و سرد حمام میریخت و روحش رو نوازش میکرد
هر دردی داشت به حمام پناه میبرد، دستی میون موهاش کشید و نفسش رو بیرون داد
"مامان ، بابا ، تا اینجا کاری نمونده که نکرده باشم ؛ قول میدم همشون تقاص کارایی که باهاتون کردن رو پس میدن " a,t
لبخند روی لباش نشست و دست مشت شده اس که داشت خون میومد رو باز کرد
" از خیلی چیزا محروم شدم ، همین طور داداشم اما قول میدم هیچ کدوم بی جواب نمیمونن حالا چه آدم بده ی داستان تمام بشم چه خوبه!" a,t
دوش و بست و پشت میز آرایشش نشست
موهاش شدید میریخت و همش بخاطر این تغيير چهره های متعدد بود، نگاهی به نقاب های روی میز انداخت و بی اراده خندید؛ چه خوش خیال بودن این پلیسا که میتونن پیداش کنن اونم با ظاهری متفاوت و موهای مصنوعی !
لباس هاش رو پوشید وارد زیر زمین شد ، هوای سردی داشت و باد زیر موهای نم دارش میزد
با دیدن مردمک های لرزون و چشمای قرمزشون لبخند گوشه لبش نشست
"حال و احوالتون حرومزاده ها؟" a,t
لرزش مردمک های چشم هاشون داشت روح آسیب دیده اش رو نوازش میکرد
روی صندلی کنار همراهش نشست .دستی روی دست خیس عرقش نشست که سمتش چرخید
" حالتون خوبه؟ به نظر مضطرب میآید!"
دستش رو پس زد و با لحن سردی جواب داد
"خوبم ! مزایده کی شروع میشه؟" a,t
هنوز لب هاش فاصله نرفته بود که صدای مجری توی گوش پیچید
" اثری که امشب به مزایده گذاشته میشه ، نقاشی مونالیزاست ، قیمت پیشنهادی از ۵۰۰ میلیون وون شروع میشه "
موهاش رو پشت گوش داد و تابلو توی دستش رو بالا اورد
" ۱ میلیارد و ۱۰۰ !" a,t
" ۱ میلیارد و ۱۰۰ هزار وون خانم پارک ، فوق العادست! کسی نیست؟؟ ۱ میلیارد و ۱۰۰ یک ، ۱ میلیارد و ۱۰۰ دو .."
تابلو فردی بالا اومد ...
" اوه آقای جانگ ، ۱ میلیارد و ۲۰۰ بالا تر نیست ؟؟"
شمارش شروع شد و خواست تابلو رو بالا بیاره که دستش گرفته شد
" این فقط یه نقاشیه ، ارزش این همه پول رو نداره "
عصبی دستش رو پس زد و تابلو رو بالا اورد
" ۲ میلیارد !" a,t
کل جمع غرق سکوت شد ، و بالاخره تابلویی که آرزوی دیدنش بر دل برادرش پوسیده بود رو خرید!
" تبریک میگم خانم پارک، به قیمت ۲ میلیارد اثر مونالیزا فروخته شد "
لبخند گوشه لبش نشست و بلند شد ، تابلو رو میون دستاش گرفت و عکاس ها مشغول عکس برداری شدن
" شما مهمانی آقای لی رو میاد؟ درست میگم"
لبخند نشست روی لبش
"البته ، کیه که مهمانی یه مرد قدرتمند و محترم رو از دست بده ؟" a,t
موقعیتی بود برای خراب شدن زندگی خوب تمام رقبای خودش!
داخل ماشین نشست و سمت خونه حرکت کرد
وارد خونه شد و در رو بست ، بلافاصله وارد حمام شد و لباس هاش رو در آورد
آب روی بدنش سر میخورد و روی سرامیک های سفید و سرد حمام میریخت و روحش رو نوازش میکرد
هر دردی داشت به حمام پناه میبرد، دستی میون موهاش کشید و نفسش رو بیرون داد
"مامان ، بابا ، تا اینجا کاری نمونده که نکرده باشم ؛ قول میدم همشون تقاص کارایی که باهاتون کردن رو پس میدن " a,t
لبخند روی لباش نشست و دست مشت شده اس که داشت خون میومد رو باز کرد
" از خیلی چیزا محروم شدم ، همین طور داداشم اما قول میدم هیچ کدوم بی جواب نمیمونن حالا چه آدم بده ی داستان تمام بشم چه خوبه!" a,t
دوش و بست و پشت میز آرایشش نشست
موهاش شدید میریخت و همش بخاطر این تغيير چهره های متعدد بود، نگاهی به نقاب های روی میز انداخت و بی اراده خندید؛ چه خوش خیال بودن این پلیسا که میتونن پیداش کنن اونم با ظاهری متفاوت و موهای مصنوعی !
لباس هاش رو پوشید وارد زیر زمین شد ، هوای سردی داشت و باد زیر موهای نم دارش میزد
با دیدن مردمک های لرزون و چشمای قرمزشون لبخند گوشه لبش نشست
"حال و احوالتون حرومزاده ها؟" a,t
لرزش مردمک های چشم هاشون داشت روح آسیب دیده اش رو نوازش میکرد
۳۶.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.