عشق پنهانی من part 16
ویو ا.ت
چند ساعتی با جیمین بودم واسه چند ساعتی هم شده از تمام درد و غم هام دور شدم
حس کردم کم کم دیگه خسته شدم همینجوری که داشتم با جیمین حرف میزدم دست رو کنار کاناپه گذاشتم و سرم رو روی دستم چند دیقه یادمه اونجوری داشتم باهاش حرف میزدم ولی بعدش دیگه چشمام بسته شدن و خوابیدم
ویو جیمین
داشتم با ا.ت حرف میزدم خوشحال بودم که تونستم یه لبخند ملیحی روی لباش بیادم بعد چند دیقه که برگشتم سمتش نگاه کردم خواییده بود
یه لبخند آرومی از روی رضایت کردم و رفتم یه پتو آوردم یه بالشت گذاشتم روی مبل و ا.ت رو آورم برگردوندم و سرش رو گذاشتم رو بالشت و پتو رو انداختم روش خواستم برم که یادم افتاد گفت که میترسه تو این خونه تنها بخوابه برگشتم یه نگاهی از سقف تا در خونه کردم چطوری برم تو یه اتاق دیگه اگه بیدار شه چی اگه منو پیشش نبینه حتما میترسه
یه نگاهی به کاناپه کردم کاناپه راحتی بود
میشد دو نفر راحت روش جا بشن پتو رو زدم کنا رو رفتم کنار ا.ت برگشتم سمت ا.ت روی صورتش موهاش ریخته بودن آروم با انگشتم دادم کنار آروم آروم تمام صورتش رو نگا کردم چشماش، لباش ،گونه هاش،پیشونیش
صورتم رو نزدیک صورتش کردم خواستم ببوسمش ولی ترسیدم بیدار بشه آروم دستم رو از بالای سرش گذاشتم روی بالشت با انگشتام چند تا از تار های موی ا.ت رو دستم گرفتم و سرم رو روی بالشت گذاشتم و چشمام دو دوی هم فشوردم و خوابیدم
..پرش زمانی به ساعت ۱۰ صب
ویو ا.ت
چشمام رو باز کردم با حس دستی روی موهام به سمت دست برگشتم نگاه کردم و بعدش برگشتم دیدم جیمین کنارمه نمیدونم چرا یه لبخندی روی لبام اومد با تکون خوردنم جیمینم تکون خورد
آروم چشماش رو باز
ا.ت صب بخیر ببخشید بیدارت کردم
جیمین . صب تو هم بخیر زیادم خوابیدم بعد مدت ها
ا.ت میشه بزاری بیام پایین 😅از رو کاناپه
جیمین. آره اومدم از روی کاناپه پایین تا ا.ت هم بتونه از روش پاشه
ا.ت بدون هیچ حرفی رفت سمت اتاقش
و منم رفتم به سرو صورتم یه آبی زدم و اومدم بیرون
که گوشیم دیدم زنگ میخوره
گوشی رو از روی میز برداشتم و نامی بود
جیمین.الو
نامی . الو سلام خوبی
جیمین . خوبم تو چطوری
نامی . خوبم میگم کجایی
جیمین. کار دارم چرا
نامی.امروز تشریف جنازه آقای کیمه ( کیم بود ؟ یادم رفته 😅)
جیمین. میدونم
نامی . میای دیگه نه
جیمین. آره
نامی . پس میبینمت
قطع کردن
ا.ت از پله ها میاومد پایین در همون حال گفت
جیمین بیا صبحونه بخور
جیمین . بدون حرفی به سمت میز حرکت کرد
ا.ت آجوما بدون این که سر و صدا کنه صبونه آماده کرده بود رفته بود نمیدونم کجا
رفتیم نشستیم و مشغول خوردن بودیم که
ا.ت امروز واسه ابد از بابام جدا میشم ازش خداحافظی میکنم
جیمین. از دستش گرفتم و تو چشمای ا.ت نگاه کرد همه چی میگذره
چند ساعتی با جیمین بودم واسه چند ساعتی هم شده از تمام درد و غم هام دور شدم
حس کردم کم کم دیگه خسته شدم همینجوری که داشتم با جیمین حرف میزدم دست رو کنار کاناپه گذاشتم و سرم رو روی دستم چند دیقه یادمه اونجوری داشتم باهاش حرف میزدم ولی بعدش دیگه چشمام بسته شدن و خوابیدم
ویو جیمین
داشتم با ا.ت حرف میزدم خوشحال بودم که تونستم یه لبخند ملیحی روی لباش بیادم بعد چند دیقه که برگشتم سمتش نگاه کردم خواییده بود
یه لبخند آرومی از روی رضایت کردم و رفتم یه پتو آوردم یه بالشت گذاشتم روی مبل و ا.ت رو آورم برگردوندم و سرش رو گذاشتم رو بالشت و پتو رو انداختم روش خواستم برم که یادم افتاد گفت که میترسه تو این خونه تنها بخوابه برگشتم یه نگاهی از سقف تا در خونه کردم چطوری برم تو یه اتاق دیگه اگه بیدار شه چی اگه منو پیشش نبینه حتما میترسه
یه نگاهی به کاناپه کردم کاناپه راحتی بود
میشد دو نفر راحت روش جا بشن پتو رو زدم کنا رو رفتم کنار ا.ت برگشتم سمت ا.ت روی صورتش موهاش ریخته بودن آروم با انگشتم دادم کنار آروم آروم تمام صورتش رو نگا کردم چشماش، لباش ،گونه هاش،پیشونیش
صورتم رو نزدیک صورتش کردم خواستم ببوسمش ولی ترسیدم بیدار بشه آروم دستم رو از بالای سرش گذاشتم روی بالشت با انگشتام چند تا از تار های موی ا.ت رو دستم گرفتم و سرم رو روی بالشت گذاشتم و چشمام دو دوی هم فشوردم و خوابیدم
..پرش زمانی به ساعت ۱۰ صب
ویو ا.ت
چشمام رو باز کردم با حس دستی روی موهام به سمت دست برگشتم نگاه کردم و بعدش برگشتم دیدم جیمین کنارمه نمیدونم چرا یه لبخندی روی لبام اومد با تکون خوردنم جیمینم تکون خورد
آروم چشماش رو باز
ا.ت صب بخیر ببخشید بیدارت کردم
جیمین . صب تو هم بخیر زیادم خوابیدم بعد مدت ها
ا.ت میشه بزاری بیام پایین 😅از رو کاناپه
جیمین. آره اومدم از روی کاناپه پایین تا ا.ت هم بتونه از روش پاشه
ا.ت بدون هیچ حرفی رفت سمت اتاقش
و منم رفتم به سرو صورتم یه آبی زدم و اومدم بیرون
که گوشیم دیدم زنگ میخوره
گوشی رو از روی میز برداشتم و نامی بود
جیمین.الو
نامی . الو سلام خوبی
جیمین . خوبم تو چطوری
نامی . خوبم میگم کجایی
جیمین. کار دارم چرا
نامی.امروز تشریف جنازه آقای کیمه ( کیم بود ؟ یادم رفته 😅)
جیمین. میدونم
نامی . میای دیگه نه
جیمین. آره
نامی . پس میبینمت
قطع کردن
ا.ت از پله ها میاومد پایین در همون حال گفت
جیمین بیا صبحونه بخور
جیمین . بدون حرفی به سمت میز حرکت کرد
ا.ت آجوما بدون این که سر و صدا کنه صبونه آماده کرده بود رفته بود نمیدونم کجا
رفتیم نشستیم و مشغول خوردن بودیم که
ا.ت امروز واسه ابد از بابام جدا میشم ازش خداحافظی میکنم
جیمین. از دستش گرفتم و تو چشمای ا.ت نگاه کرد همه چی میگذره
۲۰.۳k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.