خوناشام کوچولو
#خوناشام_کوچولو
ادامه پارت 6
ویو لیا
این همه اتفاق افتاده باورم نمیشه ا. ت خوناشام شد بعد منم الان خوناشام شدم و ا.ت قراره کوک رو بدزده و الان من دارم اتاق کوک رو بر طبق چیزی که ا. ت گفت میچینم اینجا چخبره اوف مغزم رسمن قاتی کرد اخ خدااااااا. کارا تموم شد و رفتم پیش ا. ت اولش ترسید چون یهو دستم رو گذاشتم رو شونش بچم کپ کرد قیافش خیلی خنده دار شده بود نقشه جدید رو گفت باورم نمیشه دیونه میخواد بم رو هم بدزده هعی زندگی منم چیزی نگفتم چون خب اگه کوک رو بدزدیم کی به بم برسه پس گفتم با خودت بعد تهیونگ اومد که بره پیش کوک خب یکم از خودم بگم که من بایسم نامجون ه و اولش من اعضا رو به عنوان برادر میدیدم اما بعد پافشاری و تلاش های زیاد ا. ت رو تهیونگ کراش زدم ولی به ا. ت نگفتم و بچم هنوز هر روز یه عالمه فیلم و عکس از تهیونگ میاره نشونم میده تا من کراش بزنم روش خبر نداره قبلا زدم ارع خلاصه با تهیونگ رفتیم داخل و تهیونگ به کوک گفت (علامت ~تهیونگ و مال کوک هم که _ این بود)
~جونگ کوکا
_تهیونگ هیونگ چیشده
~پی دی نیم گفت بیام بهت بگم امروز زود میریم خونه اماده شو
_چرا چیشده
~نمیدونم فقط گفت اینو به همه بگم
_اها باشه مرسی هیونگ
~میبینمت جونگ کوکا
_میبینمت هیونگ
رو تهیونگ رفت اوف چرا انقد زود رفت وای میدونم چطوری اون رو مال خودم کنم
ویو ا. ت
خب همهچی عالی داره پیش میره و از الان من تبدیل یه سایه کوک میشم یوهاهاها وا چرا همچین میکنم ای خدا خاک دختر نکن زشته خب برم دنبال رفت رختکن خواست لباسشو بکنه که چشامو بستم حاجی به خدا خجالت کشیدم نمیدونم چرا ولی خب کشیدم دیگه برای من اصلا اتفاق عجیبه (بچه خودش از با حیا بودنش تعجب کرد🤣🤣) لباسش رو عوض کرد و حرکت کردیم درسته منو نمیبینه ولی فک کنم حضور منو حس کرده چون مدام به دور و ور خودش نگاه میکنه اره خلاصه باید مراقب باشم مخصوصا بم که منو ببینه ممکنه یهو قاطی کنه خدا به دادم برس همینجوری توماشین بودیم من غرق نگاه کردن به کوک بودم که ماشین برد تو پارکینگ و پارک کرد و پیاده شد پس خونش اینجاست باورم نمیشه من الان اینجام با کوک سوار اسانسور شدیم و رفتیم بالا و بالخره کوک داشت در خونه رو باز میکرد و صدای بم هم میومد در رو باز کردم و رفتیم داخل در اصل کوک بود که داخل میشد و من مثل یه روح و یه سایه بی خبر وارد میشدم بدون اینکه کوک بدونه وقتی بم منو دید اولش عصبی شد ولی بعو نشستم اروم صداش زدم جوری که کوک نشنوه و بم خیلی زود باهام دوست شد اخ خدا رو شکم امید وارم کوک هم به این راحتی باهام اوکی شه ولی دارم چی میگم من قراره بدزدمش معلومه که به ابن اسونی نیست.
ادامه پارت 6
ویو لیا
این همه اتفاق افتاده باورم نمیشه ا. ت خوناشام شد بعد منم الان خوناشام شدم و ا.ت قراره کوک رو بدزده و الان من دارم اتاق کوک رو بر طبق چیزی که ا. ت گفت میچینم اینجا چخبره اوف مغزم رسمن قاتی کرد اخ خدااااااا. کارا تموم شد و رفتم پیش ا. ت اولش ترسید چون یهو دستم رو گذاشتم رو شونش بچم کپ کرد قیافش خیلی خنده دار شده بود نقشه جدید رو گفت باورم نمیشه دیونه میخواد بم رو هم بدزده هعی زندگی منم چیزی نگفتم چون خب اگه کوک رو بدزدیم کی به بم برسه پس گفتم با خودت بعد تهیونگ اومد که بره پیش کوک خب یکم از خودم بگم که من بایسم نامجون ه و اولش من اعضا رو به عنوان برادر میدیدم اما بعد پافشاری و تلاش های زیاد ا. ت رو تهیونگ کراش زدم ولی به ا. ت نگفتم و بچم هنوز هر روز یه عالمه فیلم و عکس از تهیونگ میاره نشونم میده تا من کراش بزنم روش خبر نداره قبلا زدم ارع خلاصه با تهیونگ رفتیم داخل و تهیونگ به کوک گفت (علامت ~تهیونگ و مال کوک هم که _ این بود)
~جونگ کوکا
_تهیونگ هیونگ چیشده
~پی دی نیم گفت بیام بهت بگم امروز زود میریم خونه اماده شو
_چرا چیشده
~نمیدونم فقط گفت اینو به همه بگم
_اها باشه مرسی هیونگ
~میبینمت جونگ کوکا
_میبینمت هیونگ
رو تهیونگ رفت اوف چرا انقد زود رفت وای میدونم چطوری اون رو مال خودم کنم
ویو ا. ت
خب همهچی عالی داره پیش میره و از الان من تبدیل یه سایه کوک میشم یوهاهاها وا چرا همچین میکنم ای خدا خاک دختر نکن زشته خب برم دنبال رفت رختکن خواست لباسشو بکنه که چشامو بستم حاجی به خدا خجالت کشیدم نمیدونم چرا ولی خب کشیدم دیگه برای من اصلا اتفاق عجیبه (بچه خودش از با حیا بودنش تعجب کرد🤣🤣) لباسش رو عوض کرد و حرکت کردیم درسته منو نمیبینه ولی فک کنم حضور منو حس کرده چون مدام به دور و ور خودش نگاه میکنه اره خلاصه باید مراقب باشم مخصوصا بم که منو ببینه ممکنه یهو قاطی کنه خدا به دادم برس همینجوری توماشین بودیم من غرق نگاه کردن به کوک بودم که ماشین برد تو پارکینگ و پارک کرد و پیاده شد پس خونش اینجاست باورم نمیشه من الان اینجام با کوک سوار اسانسور شدیم و رفتیم بالا و بالخره کوک داشت در خونه رو باز میکرد و صدای بم هم میومد در رو باز کردم و رفتیم داخل در اصل کوک بود که داخل میشد و من مثل یه روح و یه سایه بی خبر وارد میشدم بدون اینکه کوک بدونه وقتی بم منو دید اولش عصبی شد ولی بعو نشستم اروم صداش زدم جوری که کوک نشنوه و بم خیلی زود باهام دوست شد اخ خدا رو شکم امید وارم کوک هم به این راحتی باهام اوکی شه ولی دارم چی میگم من قراره بدزدمش معلومه که به ابن اسونی نیست.
۳.۸k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.