part2
آیون خجالت زده روش رو از جیهون گرفت و سرفه ی مصنوعی کرد. جیهون خندید و دختر مقابلش رو روی تخت دراز داد و خودش هم روش خیمه زد. لبهاشو روی لبهای دختر کوبید و تشنه مشغول بوسیدنش شد. بعد هم کم کم به سمت گردن دختر رفت. فقط با چشیدن پوست نرم و سفید دختر تحریک شده بود. پوست گردن آیون بین لبای جیهون کشیده شد و ناله ی نازک ظریف دختر تو فضا پخش شد. و جیهون از شنیدن اون صدای بهشتی لذت برد و به کارش ادامه داد.
قبل از اینکه اتفاق دیگه ای بیوفته در اقامتگاه با شدت باز شد و صدای بدی ایجاد کرد که موجب ترس آیون و جیهون شد.
دختر و پسر فورا از هم جدا شدن و به اون عفریته که با پوزخند شیطانی بهشون خیره شده بود با وحشت نگاه کردن.
سه می:پارک جیهون بهت اخطار داده بودم که اگه قرار نیست مال من بشی مال کس دیگه ای هم نمیشی.
آیون با شجاعت بلند شد و گفت:
آیون:چرا فقط خودتو نمیکشی کنار و نمیزاری به زندگیمون برسیم؟ چندین بار مارو مورد آزار و آذیت قرار دادی ولی فقط ازش گذشتیم اما ایندفعه فرق داره کانگ سه می.
سه می پوزخندی به جیهونی که آیون رو پشت خودش کشید زد و توی یه حرکت به جیهون حمله کرد و باهاهم درگیر شدن. درگیری سه می و جیهون به اوج خودش رسید تا اینکه سه می جیهون رو کناری انداخت.
جیهون به گلدون برخورد کرد و محکم روی زمین افتاد. آیون وحشت زده داد کشید:
آیون:جیهون!
سه می با حفظ پوزخندش خیلی سریع شمشیرشو درآورد و توی شکم آیون فرو کرد. آیون فریادی از درد کشید و دست دختر دیگه که خیلی مصمم شمشیر رو نگه داشته بود گرفت. جیهون به سختی در حال تقلا کردن بودن تا خودش رو به عشقش برسونه. سه می با پوزخند رو مخش خم شد و در گوش آیون گفت:
سه می:میدونی از اونجایی که یه انسان عادی نیستی تصمیم گرفتم شمشیرم رو به خرزهره آلوده کنم تا خیلی راحت از پا در بیای.
بعد شمشیر رو رها کرد و عقب کشید و آیون روی زانوهاش فرود اومد. قبل از اینکه بتونه از اقامتگاه خارج بشه سرباز رسیدن و تونستن اونو دستگیر کنن. جیهون خودش رو به آیونی که به خس خس افتاده بود رسوند و به سختی اونو توی آغوشش کشید.
آیون:ل...لطفا...بعد از...من...خوب...زندگی کن...ق...قول بده.
جیهون در حال اشک ریختن گفت:
جیهون:قول...میدم. اگه فقط از پیشم نری.
آیون لبخند غمگینی زد و دستشو به سختی بلند کرد و اشک جیهون رو پاک کرد. جیهون گریه ش شدید تر شد وقتی که دست آیون کنار بدن بیجونش افتاد.
جیهون:نه آیون نرو. خواهش میکنم.
جسم بی جون دختر رو توی آغوشش کشید و به گریه کردن ادامه داد.
اهم اهم نویسنده صحبت میکنه:اینم پارت 2 ک قول داده بودم جعبه دستمال کاغذیتون کنارتون باشه در ادامه لازمتون میشه. پارت بعدی 35 تایی ک شدیم میزارمممممم😆😅
قبل از اینکه اتفاق دیگه ای بیوفته در اقامتگاه با شدت باز شد و صدای بدی ایجاد کرد که موجب ترس آیون و جیهون شد.
دختر و پسر فورا از هم جدا شدن و به اون عفریته که با پوزخند شیطانی بهشون خیره شده بود با وحشت نگاه کردن.
سه می:پارک جیهون بهت اخطار داده بودم که اگه قرار نیست مال من بشی مال کس دیگه ای هم نمیشی.
آیون با شجاعت بلند شد و گفت:
آیون:چرا فقط خودتو نمیکشی کنار و نمیزاری به زندگیمون برسیم؟ چندین بار مارو مورد آزار و آذیت قرار دادی ولی فقط ازش گذشتیم اما ایندفعه فرق داره کانگ سه می.
سه می پوزخندی به جیهونی که آیون رو پشت خودش کشید زد و توی یه حرکت به جیهون حمله کرد و باهاهم درگیر شدن. درگیری سه می و جیهون به اوج خودش رسید تا اینکه سه می جیهون رو کناری انداخت.
جیهون به گلدون برخورد کرد و محکم روی زمین افتاد. آیون وحشت زده داد کشید:
آیون:جیهون!
سه می با حفظ پوزخندش خیلی سریع شمشیرشو درآورد و توی شکم آیون فرو کرد. آیون فریادی از درد کشید و دست دختر دیگه که خیلی مصمم شمشیر رو نگه داشته بود گرفت. جیهون به سختی در حال تقلا کردن بودن تا خودش رو به عشقش برسونه. سه می با پوزخند رو مخش خم شد و در گوش آیون گفت:
سه می:میدونی از اونجایی که یه انسان عادی نیستی تصمیم گرفتم شمشیرم رو به خرزهره آلوده کنم تا خیلی راحت از پا در بیای.
بعد شمشیر رو رها کرد و عقب کشید و آیون روی زانوهاش فرود اومد. قبل از اینکه بتونه از اقامتگاه خارج بشه سرباز رسیدن و تونستن اونو دستگیر کنن. جیهون خودش رو به آیونی که به خس خس افتاده بود رسوند و به سختی اونو توی آغوشش کشید.
آیون:ل...لطفا...بعد از...من...خوب...زندگی کن...ق...قول بده.
جیهون در حال اشک ریختن گفت:
جیهون:قول...میدم. اگه فقط از پیشم نری.
آیون لبخند غمگینی زد و دستشو به سختی بلند کرد و اشک جیهون رو پاک کرد. جیهون گریه ش شدید تر شد وقتی که دست آیون کنار بدن بیجونش افتاد.
جیهون:نه آیون نرو. خواهش میکنم.
جسم بی جون دختر رو توی آغوشش کشید و به گریه کردن ادامه داد.
اهم اهم نویسنده صحبت میکنه:اینم پارت 2 ک قول داده بودم جعبه دستمال کاغذیتون کنارتون باشه در ادامه لازمتون میشه. پارت بعدی 35 تایی ک شدیم میزارمممممم😆😅
۳.۴k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.