مرد پشت نقاب...
پارت 7
کوک بدون توجه به اونا زد رو شونه پسر کناریش که دوستش بود و اسمش برایان بود و گفت
+تو هم مراقب باش این حرفامون لو نره وگرنه بد میشه هااا
چون میدونست اون پسره دهن لقه این تیکرو انداخت
+خیلی خب میتونید گمشید☺️
+بریم لیان
با کوک رفتیم و یه گوشه از حیاط نشستیم.
-کوک... مسئله هرو.یین جدیه؟
قهقه زد و گفت
+این که بزور به خورد بعضیا میده اره ولی اینکه تو غذا میریزه نه😂
-پس چرا الکی اینو گفتی؟
+نمیخواستم بچه ها برن به سالن غذا خوری
-چرا؟
+نپرس
-وایی چرا همیشه همچیزو ازم مخفی میکنی
+بخاطر خودته
زد رو ران پام و گفت
+پاشو بریم کلاس بشینیم
-اخه کلاس چیکار کنیم
+بیا خب
این حد از بی نظمی کوک رو نمیتونستم تحمل کنم. اون اصلا درس نمیخوند و تکلیفارو نمینوست با اینکه جواب همچیزو میدونست. و هیچ وقتم با یونیفرم ندیدمش هر روز یه هودی میپوشه میاد. از وقتی سال اخری شدیم بدترم شده.
رفتیم کلاس و نشستم رو میز
-راستی کوک چند وقت دیگه تولدمه کادو چی میخری
+عههه میخوای 18 ساله شییی اخییی بچه کوچولووو.
-تو خودت هم سن منی
+نه نه نه من زودتر 18 سالم شد
-خب به هر حال
موهای قهوه ایش که نور بهشون میتابید و طلایی شده بودن نگا کردم.
چقدر بودن با کوک حس عجیبی میداد بهم. من میتونم بگم رنگ پوستم یکی دو درجه تیره تر از کاغذ بود یعنی در این حد سفید ولی کوک سفید تر از من بود💔
ترکیب رنگ سفید پوستش با موهای طلایی خیلی خوب بود.
یکم جا بجا شد و خورشید کلا به یه طرف صورتش تابید و چشماشم طلایی شد.
چقدر شبیه یه تابلو نقاشی بود.
-وایی کوک تو همون حالت وایستا و گوشیتو بده.
+چرا؟
-بدههه
گوشیشو داد. گوشی کوک خیلی مدل بالا بود و کیفیتش حرف نداشت. تو همون حالت که داشت یه دونات میخورد و یه لپش بزرگ شده بود ازش عکس گرفتم.
عکس خیلی هنری شد. کوک دقیقا مثل یه نقاشی بود انگار از یه کتاب بیرون اومده.
-پشمام کوک خیلی خوشگل شددد
+ببینم.
اومد نزدیکو عکسو دید.
+پشمام.
ویو کوک
این که داشتم تصویر خودمو میدیدم که اینقدرررر قشنگه خیلی حس متفاوتی داشت.
+جدی این خیلی خوبه ممنون بابت عکسی که گرفتی
-خواهش میکنم
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
کوک بدون توجه به اونا زد رو شونه پسر کناریش که دوستش بود و اسمش برایان بود و گفت
+تو هم مراقب باش این حرفامون لو نره وگرنه بد میشه هااا
چون میدونست اون پسره دهن لقه این تیکرو انداخت
+خیلی خب میتونید گمشید☺️
+بریم لیان
با کوک رفتیم و یه گوشه از حیاط نشستیم.
-کوک... مسئله هرو.یین جدیه؟
قهقه زد و گفت
+این که بزور به خورد بعضیا میده اره ولی اینکه تو غذا میریزه نه😂
-پس چرا الکی اینو گفتی؟
+نمیخواستم بچه ها برن به سالن غذا خوری
-چرا؟
+نپرس
-وایی چرا همیشه همچیزو ازم مخفی میکنی
+بخاطر خودته
زد رو ران پام و گفت
+پاشو بریم کلاس بشینیم
-اخه کلاس چیکار کنیم
+بیا خب
این حد از بی نظمی کوک رو نمیتونستم تحمل کنم. اون اصلا درس نمیخوند و تکلیفارو نمینوست با اینکه جواب همچیزو میدونست. و هیچ وقتم با یونیفرم ندیدمش هر روز یه هودی میپوشه میاد. از وقتی سال اخری شدیم بدترم شده.
رفتیم کلاس و نشستم رو میز
-راستی کوک چند وقت دیگه تولدمه کادو چی میخری
+عههه میخوای 18 ساله شییی اخییی بچه کوچولووو.
-تو خودت هم سن منی
+نه نه نه من زودتر 18 سالم شد
-خب به هر حال
موهای قهوه ایش که نور بهشون میتابید و طلایی شده بودن نگا کردم.
چقدر بودن با کوک حس عجیبی میداد بهم. من میتونم بگم رنگ پوستم یکی دو درجه تیره تر از کاغذ بود یعنی در این حد سفید ولی کوک سفید تر از من بود💔
ترکیب رنگ سفید پوستش با موهای طلایی خیلی خوب بود.
یکم جا بجا شد و خورشید کلا به یه طرف صورتش تابید و چشماشم طلایی شد.
چقدر شبیه یه تابلو نقاشی بود.
-وایی کوک تو همون حالت وایستا و گوشیتو بده.
+چرا؟
-بدههه
گوشیشو داد. گوشی کوک خیلی مدل بالا بود و کیفیتش حرف نداشت. تو همون حالت که داشت یه دونات میخورد و یه لپش بزرگ شده بود ازش عکس گرفتم.
عکس خیلی هنری شد. کوک دقیقا مثل یه نقاشی بود انگار از یه کتاب بیرون اومده.
-پشمام کوک خیلی خوشگل شددد
+ببینم.
اومد نزدیکو عکسو دید.
+پشمام.
ویو کوک
این که داشتم تصویر خودمو میدیدم که اینقدرررر قشنگه خیلی حس متفاوتی داشت.
+جدی این خیلی خوبه ممنون بابت عکسی که گرفتی
-خواهش میکنم
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۵.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.