پدرش آمد خواهش و فلان کرد موند
پدرش آمد خواهش و فلان کرد موند
من از این وضعیت خوشم میومد اینکه بقیه دخترا کونشون بسوزه چون نمیدونن کوک مال منه و این خوشحالم میکرد همینطور داشتم با خودم فک میکردم که با صدای ارو کوک به خودم آمدم داشت میگفت
-چی فکر بیبیم رو مشغول کرده؟؟
بهش لبخند زدم و گفتم
+هیچی عشقم..ذوق دارم داریم میریم اردو اونم نه فقط واسه یکی دو روز واسه یه هفته خیلی خوشحالم
همین جوری داشتم باهاش حرف میزدم که با ذوق به ذوق کردنم نگاه میکرد و میخندید
که یهو یاد اون موضوعه افتادم که کوک چرا این همه بادیگارد داره تازه عمارت هم که نه قصر داره برا همین گفتم
+
من از این وضعیت خوشم میومد اینکه بقیه دخترا کونشون بسوزه چون نمیدونن کوک مال منه و این خوشحالم میکرد همینطور داشتم با خودم فک میکردم که با صدای ارو کوک به خودم آمدم داشت میگفت
-چی فکر بیبیم رو مشغول کرده؟؟
بهش لبخند زدم و گفتم
+هیچی عشقم..ذوق دارم داریم میریم اردو اونم نه فقط واسه یکی دو روز واسه یه هفته خیلی خوشحالم
همین جوری داشتم باهاش حرف میزدم که با ذوق به ذوق کردنم نگاه میکرد و میخندید
که یهو یاد اون موضوعه افتادم که کوک چرا این همه بادیگارد داره تازه عمارت هم که نه قصر داره برا همین گفتم
+
۳۸۸
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.